تب تند مرزی یا جنگ نمایشی
ایالات متحده با هدف مهار چین، روسیه و ایران به دنبال بازپسگیری بگرام است و از همین رو تنشهای مرزی میان طالبان و پاکستان صرفا رویارویی نمایشی است و نشان از آن دارد که این دو بازیگر آگانه برای بازگشت واشنگتن بسترسازی میکنند

روزنامه اعتماد گفتوگویی را با سید احد موسوی مبلغ منتشر کرده است:
تنشهای مرزی بین افغانستان و پاکستان در اکتبر ۲۰۲۵ به اوج رسید؛ حملات هوایی پاکستان به مواضع تحریک طالبان پاکستان (TTP) در کابل و پکتیکا، منجر به کشته شدن بیش از ۱۸ غیرنظامی و زخمی شدن ۳۶۰ نفر شد. این درگیریها، با آتشبس موقت ۴۸ ساعته در ۱۵ اکتبر، ریشه در اتهامات اسلامآباد به کابل مبنی بر حمایت از گروه تحریک طالبان پاکستان TTP و به باور گروهی دیگر و در سطحی کلانتر ناشی از رقابت قدرتهای بزرگتر در منطقه است. در همین راستا گروهی میگویند روابط نزدیک کابل با هند، رقیب سنتی پاکستان، و بازدید اخیر وزیر خارجه طالبان از دهلینو، نگرانیهای اسلامآباد را تشدید کرده است. همزمان، ایالات متحده تحت رهبری دونالد ترامپ، با حمایت بیسابقه از پاکستان – از جمله میزبانی نخستوزیر این کشور در سپتامبر ۲۰۲۵ و تروریستی اعلام کردن ارتش آزادیبخش بلوچستان (BLA) – به دنبال احیای استراتژی «افپاک » است. در چنین فضایی با هدف بررسی آینده روابط دو بازیگر و کنشگری بازیگران فرامنطقهای در سطح کلان و تاثیرش بر رقابتهای حاکم، روزنامه «اعتماد» با سید احمد موسوی مبلغ، رییس خبرگزاری اطلس و کارشناس مسائل سیاسی افغانستان، گفتوگویی اختصاصی انجام داده است.مبلغ معتقد است «همه تحولات فعلی، از جمله درگیریهای مرزی، مقدمهای برای حضور امریکاییها در افغانستان است که آگاهانه هم پاکستان و هم طالبان در مسیر آن گام برمیدارند».
مشروح گفتوگو در ادامه آمده است:
۱- تنشهای مرزی میان افغانستان و پاکستان بالا گرفته وگفته میشود موضوع مورد مناقشه حمایت ضمنی طالبان از گروه تحریر طالبان پاکستان است؛ ارزیابی شما در این باره چیست؟ آیا دلیل اصلی افزایش رویارویی را صرفا میتوان به تحرکات این گروه تروریستی منوط کرد؟ اساسا تحریک طالبان پاکستان در شرایط کنونی چگونه به تهدیدی جدی برای اسلامآباد تبدیل شد؟
تنشهای مرزی اخیر میان پاکستان و طالبان افغانستان، در روزهای گذشته به یکی از موضوعات اصلی اخبار منطقهای تبدیل شده است. این تنشها ظاهرا ناشی از حمایت ضمنی - و نه حمایت قاطع، کامل و همهجانبه - طالبان از تحریک طالبان پاکستان (TTP) است. با این حال، در پاسخ به این سوال که آیا TTP تهدیدی جدی برای دولت پاکستان محسوب میشود؟ باید گفت بله، این گروه یک چالش جدی به شمار میرود؛ اما تنها TTP نیست، بلکه گروههای جداییطلب بلوچ نیز در حال حاضر برای دولت پاکستان مشکلآفرین هستند. گروه تحریک طالبان پاکستان (TTP)، که عمدتا متشکل از عناصر پشتون جداییطلب است، برای دولت مرکزی پاکستان چالشهای امنیتی ایجاد میکند. با این وجود، این چالشها تحت تأثیر یک مساله بزرگتر قرار دارند و آن، بحران اقتصادی عمیق دولت پاکستان است. دولت پاکستان در طول چند دهه گذشته، وابستگی شدیدی به درآمدهای حاصل از پروژههای تأمینشده توسط کشورهای غربی در منطقه داشته است. این وابستگی، یک پیوند سیاسی عمیق با ایالات متحده امریکا و سایر کشورهای غربی ایجاد کرده و از این طریق، بخش قابل توجهی از نیازها و هزینههای خود را تأمین نموده است. در سالهای اخیر، با کاهش این پروژهها و ظهور رقیبی مانند طالبان افغانستان برای اجرای پروژههای امنیتی و اطلاعاتی غربی در منطقه، دولت پاکستان با مشکلات اقتصادی متعددی مواجه شده است. در نتیجه، امکان ارایه خدمات به مناطق دورافتادهای مانند ایالت خیبر پختونخوا یا بلوچستان کاهش یافته و این امر، زمینهساز فعالیتهای بیشتر گروههای جداییطلب در نقاط مختلف پاکستان شده است. دولت پاکستان در دو دهه گذشته، تلاشهای گستردهای برای جذب سرمایهگذاریهای چین به منظور حل مشکلات اقتصادی خود انجام داده است. با این حال، به دلیل وابستگی سیاسی عمیق به امریکا و غرب، این سرمایهگذاریها نتوانستهاند نتایج مثبتی برای پاکستان به همراه داشته باشند و در برخی موارد، پروژههای چند میلیارد دلاری چین در پاکستان با خطرات امنیتی مواجه شدهاند. در حال حاضر، با کشوری مواجه هستیم که در آستانه ورشکستگی اقتصادی قرار دارد و این بحران اقتصادی، زمینهساز فعالیتهای گروههای جداییطلب مانند TTP (که عمدتا پشتونمحور هستند) و بلوچها شده است. علاوه بر این، رقیبی در اجرای پروژههای امنیتی و اطلاعاتی غربی در منطقه برای پاکستان ایجاد شده که طالبان افغانستان نام دارد. بنابراین، مقامات پاکستانی به دنبال خروج همزمان از این سه چالش هستند و درگیریهای اخیر را میتوان در این راستا تعریف و تفسیر کرد. در این میان، تنها سناریویی که قابل تصور نیست، این است که ایالات متحده امریکا با حضور خود در منطقه، به دنبال تضعیف گروههای سلفی - یا به تعبیری رادیکال - باشد.
۲- در سطحی کلانتر، گروهی با اشاره به تعاملات نزدیک افغانستان و هند؛ بازیگری که رقیب پاکستان محسوب میشود، موضعگیری اسلامآباد در ارتباط با جنبش تحریک طالبان پاکستان را نوعی بهانهجویی قلمداد کرده و مدعیاند که روابط نزدیک دهلی نو با کابل زمینه را برای هراس پاکستان از همسایهاش هموار کرده است؟این فرضیه قابل اعتنا است.
توجه به این نکته ضروری است که پاکستان، طالبان افغانستان را محصول برنامهریزیهای استراتژیک خود در منطقه میداند. در واقع، طالبان افغانستان به عنوان یک گروه امنیتی و اطلاعاتی، با حمایت پاکستان رشد و توسعه یافته و با کمک این کشور، بر جغرافیای افغانستان مسلط شده و ساختار سازمانی خود را نیز با مساعدت پاکستان تثبیت کرده است. با این حال، در حال حاضر، طالبان ارتباطات مستقلی با همسایگان منطقهای، از جمله هند (به عنوان رقیب اصلی پاکستان)، ایالات متحده امریکا (به عنوان یکی از بازیگران کلیدی منطقه)، چین، روسیه و ایران برقرار کرده و در سطوح قابل توجهی در حال گسترش کنشگری است. این ارتباطات گسترده، برای پاکستان ناخوشایند است و نه تنها ارتباط با هند، بلکه طیف وسیعی از این تعاملات، پاکستان را که طالبان را همواره در زیرمجموعه نفوذ خود تعریف میکرد، از منظر حیثیتی در موقعیت دشواری قرار داده است. با وجود این، طالبان بهطور کامل از کنترل پاکستان خارج نشده و مقامات پاکستانی همچنان اهرمهای فشار قابل توجهی بر این گروه دارند. بخش قابل ملاحظهای از اعضای خانواده رهبران طالبان همچنان در پاکستان اقامت دارند و نفوذ شبکههای اطلاعاتی و امنیتی پاکستان، به ویژه سازمان اطلاعات و امنیت (ISI)، در ساختار طالبان بسیار گسترده است. تقریبا تمام مختصات مکانی رهبران طالبان و اطلاعات محرمانه این گروه در اختیار ISI قرار دارد. بنابراین، در صورت تصمیم پاکستان برای وارد کردن ضربهای جدی و قاطع به طالبان افغانستان، این امر برای اسلامآباد کاملا امکانپذیر است. برداشت من این است که تا به امروز پاکستان وارد جنگ جدی و عمیق با طالبان نشده، بلکه به دلیل مسائل حیثیتی مذکور - یعنی تعریف طالبان در ذیل نفوذ پاکستان و تلاش طالبان برای ظهور به عنوان یک کنشگر مستقل در کنار و همتراز با پاکستان - مقامات پاکستانی به دنبال تضعیف اقتدار طالبان هستند، نه راهاندازی یک جنگ واقعی در منطقه. این رویکرد، در چارچوب تنشهای اخیر مرزی، از جمله درگیریهای Spin Boldak-Chaman و آتشبس موقت 48ساعته، قابل تفسیر است.
۳- در این میان شاهدیم که در جریان رویارویی اخیر میان پاکستان و هند که به شکلی بیسابقه اوج گرفت؛ ایالات متحده از رویکرد سنتیاش فاصله گرفت و در کنار اسلامآباد ایستاد؛ آیا میتوان مدعی شد که در رویاروییهای اخیر میان پاکستان و افغانستان میبایست به دنبال رد پای ایالات متحده نیز بود؛ بالاخص آنکه امریکا اخیرا به دنبال آن است تا نفوذش را در جنوب و مرکز آسیا بسط دهد؟
نکته دیگری که در تحولات اخیر منطقه شایسته توجه است، چالشهای عمدهای است که ایالات متحده امریکا در مجموع در تحولات غرب آسیا و مسائل بینالمللی طی یکی دو سال اخیر با آن مواجه بوده و این چالشها مطابق میل مقامات امریکایی پیش نرفته است. برای نمونه، در جنگ اوکراین، امریکاییها نتوانستند مدیریت جنگ را آنگونه که مد نظر داشتند پیش ببرند و شرایط جنگی عمدتا به نفع روسیه در حال پیشرفت است. در مسائل فلسطین نیز، با وجود هزینههای سنگین حیثیتی و مالی برای امریکا و اسراییل، آنچه تاکنون مشاهده میشود، پیروزی قابل توجهی برای ایالات متحده و اسراییل به حساب نمیآید. همچنین، در درگیری ۱۲ روزه، امریکاییها و اسراییل نتوانستند ضربه کاری به جمهوری اسلامی ایران وارد کنند، بلکه این امر منجر به هوشیاری بیشتر جمهوری اسلامی ایران شده و اکنون با یک ایران آماده و هوشیار برای هرگونه درگیری بعدی مواجه هستند. هنگامی که ایالات متحده و غرب با چنین مشکلاتی در منطقه مواجه هستند، کاملا طبیعی است که به دنبال پوشش نقاط ضعف خود باشند. یکی از مهمترین نقاط ضعفی که امریکاییها طی چهار سال گذشته احساس کردهاند و قدرت مانور آنها را کاهش داده، شرق ایران و جغرافیای افغانستان است. بنابراین، از منظر منطقی، امریکاییها باید بهشدت به تقویت حضور خود در شرق ایران بپردازند و این حضور را پررنگتر کنند. این پررنگسازی میتواند اهداف چندگانهای را تعقیب کند، از جمله مدیریت و کنترل چین، آسیای مرکزی و روسیه، و همچنین مدیریت و کنترل ایران. در نتیجه، کاملا طبیعی است که امریکاییها به دنبال احیای مجدد و حتی تقویت حضور خود در افغانستان و پاکستان باشند و از این جهت، رد پای ایالات متحده را در تحولات کنونی به صورت کاملا جدی و روشن مشاهده میکنیم. شواهدی نیز بر این مدعا وجود دارد. طی چند ماه گذشته، آقای عاصم منیر، رییس ستاد مشترک ارتش پاکستان، دو سفر پیاپی به واشنگتن داشته که فاصله هر کدام کمتر از دو ماه بوده است. سخنانی که وی در واشنگتن بیان کرد، نشاندهنده سفر بسیار مطلوب به امریکا بوده و احتمالا توافقات قابل توجهی با امریکاییها صورت گرفته است. پیشنهاد جایزه صلح نوبل به آقای ترامپ نیز در همان سفر مطرح شد. علاوه بر این، سخنرانی تملقآمیز نخستوزیر پاکستان در نشست امضای صلح میان حماس و اسراییل نیز نشاندهنده تمایل شدید پاکستانیها به افزایش سطح روابط با امریکاییها است. به احتمال زیاد، پاکستانیها به دنبال حل مشکلات اقتصادی خود از طریق اجرای برنامههای امریکا در منطقه هستند و بنابراین، در پی جلب اعتماد و نظر مثبت امریکا بوده و پروژههای متعدد امریکایی را از مجرای پاکستان پیگیری میکنند. بنابراین، پاکستان نه به عنوان یک اهرم فشار، بلکه به عنوان متحد امریکا در منطقه و مجری برنامههای ایالات متحده، به نظر میرسد مرحله جدیدی از فعالیت خود در افغانستان را آغاز کرده است. نشانه دیگری که بر این امر دلالت دارد، تغییر شدید سیاست امریکاییها نسبت به هند در چند ماه اخیر است. با وجود اینکه هند یکی از کشورهای مورد توجه امریکاییها بود، اما به نظر میرسد در چندین مقطع، از جمله درگیریهای هند و پاکستان، امریکا مواضع تندی علیه هند اتخاذ کرده و میان هند و ایالات متحده زاویه جدی ایجاد شده است. همه این موارد نشاندهنده آن است که دولت امریکا و دولت پاکستان با یکدیگر پروژههای مشترکی را در منطقه پیگیری و اجرا میکنند.
4- پس میتوان گفت که در راستای استراتژی کلان احتمالی ایالات متحده در ارتباط با رقبای خود، بسیج و ایجاد هم صدایی میان گروههای رادیکال در دستور کار قرار دارد، یا برعکس واشنگتن به دنبال عبور از رادیکالیسیم در منطقه میباشد.
تقویت گروههای افراطی، سلفی و تکفیری در منطقه، بخشی از استراتژیهای جدی امریکاییها به شمار میرود. طالبان، به عنوان گروهی که با امریکاییها قرارداد بسته، افغانستان را نه از راه جنگ، بلکه از طریق توافقی که با امریکاییها در دوحه امضا کرد، به دست آورد و بدون هیچگونه درگیری و خونریزی قابل توجهی، امریکاییها عملا جغرافیای این کشور را در اختیار طالبان قرار دادند. ما طالبان را در دسته گروههای سلفی سیاسی طبقهبندی میکنیم. بنابراین، هنگامی که یک گروه افراطی و سلفی مانند طالبان میتواند مورد حمایت امریکا قرار گیرد، و هنگامی که ابومحمد الجولانی، رهبر القاعده (که اکنون رهبر تحریرالشام است)، به عنوان یک سلفی تکفیری میتواند طرف تعامل امریکا واقع شود، چه مانعی وجود دارد که سایر گروههای سلفی و تروریستی منطقه نیز مورد حمایت امریکا قرار گیرند، مادامی که منافع ایالات متحده را به خطر نیندازند؟ بنابراین، مساله به نظر اینجانب کاملا روشن است: امریکا از گروههای سلفی در منطقه حمایت خواهد کرد، هرگز به سمت تضعیف آنها حرکت نخواهد کرد و از این گروهها برای ضربه زدن به رقبای منطقهای خود بهره خواهد برد.
5- در شرایط کنونی دو متغیر در سیاست خارجی ایالات متحده قابل تامل است، نخست کنشگری فعال این بازیگر در منطقه اوراسیا به واسطه اجاره کریدور زنگزور به مدت 99 سال است و دوم خیز دولت دوم ترامپ برای بازپسگیری پایگاه نظامی بگرام؛ در این بستر چند سوال کلیدی مطرح است؛ نخست، اهمیت ژئوپلیتیک و راهبردی افغانستان و پاکستان در سیاست کلان آسیایی ایالات متحده؟
همانگونه که پیشتر اشاره شد، امریکا بهشدت نیازمند تقویت حضور خود در شرق ایران، یعنی جغرافیای افغانستان، است. حضور امریکاییها در افغانستان دو دلیل عمده دارد: نخست، دلیل اقتصادی. آگاه هستید که در عصر حاضر، کالای استراتژیک جهان دیگر سوختهای فسیلی نیست، بلکه تکنولوژی است که بر پایه عناصری همچون لیتیوم بنا شده و افغانستان سرشار از ذخایر لیتیوم است. امریکاییها میتوانند این لیتیوم را به صورت رایگان در اختیار خود قرار دهند. صرفنظر از اورانیوم که در طی ۲۰ سال حکومت جمهوری، انگلیسیها و امریکاییها از افغانستان استخراج کردند، لیتیوم نیز به یک کالای استراتژیک تبدیل شده که در افغانستان به وفور یافت میشود و امریکاییها به نظر میرسد حساب ویژهای روی آن باز کردهاند. در طول چهار سال حاکمیت طالبان نیز، این گروه به هیچ کشوری اجازه ورود به مذاکره در این زمینه را نداده است. بنابراین، یکی از دلایل علاقهمندی امریکا به حضور بلندمدت در افغانستان، مسائل اقتصادی و در دست گرفتن کالاهای استراتژیک مورد نیاز بشر در آینده است. در این میان مهار چین، روسیه و ایران نیز بخش عمدهای از استراتژی امریکا را تشکیل میدهد.
6- ذیل سوال بالا، آیا میتوان گفت نزدیکی بیسابقه دولت دوم ترامپ به پاکستان نشان از آن دارد که واشنگتن در تلاش است تا از اسلامآباد به عنوان اهرمی برای تحقق اهدافش بهرهمند شود؟
به احتمال زیاد، پاکستانیها به دنبال حل مشکلات اقتصادی خود از طریق اجرای برنامههای امریکا در منطقه هستند و بنابراین، در پی جلب اعتماد و نظر مثبت امریکا بوده و پروژههای متعدد امریکایی را از مجرای پاکستان پیگیری میکنند. بنابراین، پاکستان نه به عنوان یک اهرم فشار، بلکه به عنوان متحد امریکا در منطقه و مجری برنامههای ایالات متحده، به نظر میرسد مرحله جدیدی از فعالیت خود در افغانستان را آغاز کرده است. نشانه دیگری که بر این امر دلالت دارد، تغییر شدید سیاست امریکاییها نسبت به هند در چند ماه اخیر است. با وجود اینکه هند یکی از کشورهای مورد توجه امریکاییها بود، اما به نظر میرسد در چندین مقطع، از جمله درگیریهای هند و پاکستان، امریکا مواضع تندی علیه هند اتخاذ کرده و میان هند و ایالات متحده زاویه جدی ایجاد شده است. همه این موارد نشاندهنده آن است که دولت امریکا و دولت پاکستان با یکدیگر پروژههای مشترکی را در منطقه پیگیری و اجرا میکنند. این را نیز اضافه میکنم که در چهارشنبه و پنجشنبه هفته گذشته (۹ و ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵)، ملا هیبتالله، رهبر طالبان، جمع زیادی از مسوولان طالبان و علمای دینی را در قندهار گرد هم آورد و از آنها در رابطه با مساله بازگشت نیروهای امریکایی به بگرام نظرخواهی کرد و این مساله را با آنها به شور گذاشت.
7- همزمان این گزاره نیز مطرح است که با توجه به نفوذ چین و روسیه در افغانستان تحت رهبری طالبان، آیا میتوان این فرضیه را مطرح کرد که تمایل دوباره امریکا به افغانستان با هدف مهاررقبایش قابل تبیین است؟
جدیترین رقیب امریکا در حال حاضر چین است. چین از زوایای مختلف، از تواناییهای نظامی گرفته تا اقتصادی، هژمونی امریکا در جهان را به چالش کشیده است. بنابراین، امریکا بهشدت به دنبال آن است که در جایی ترمز چین را بکشد و آن را مهار و کنترل کند و برای این کار، هر چه به چین نزدیکتر باشد، برای امریکاییها نفع بیشتری دارد. سخن ترامپ مبنی بر اینکه از بگرام تا مراکز هستهای چین تنها یک ساعت فاصله داریم، سخن بیراهی نیست. بنابراین، امریکاییها حساب ویژهای روی حضور در افغانستان برای مهار، کنترل و نظارت بر چین باز کردهاند. علاوه بر آن، اگر امریکاییها بخواهند روسیه را دچار مشکل کنند، صدور ناامنی از مرزهای آسیای مرکزی به سمت روسیه، محتملترین، کمهزینهترین و آسانترین راه است. آگاه هستید که بخش زیادی از گروههای تروریستی و تروریستهای چندملیتی که در سوریه حضور داشتند، پس از سقوط دولت آقای بشار اسد و تسلط الجولانی بر سوریه، به افغانستان بازگشتهاند. این افراد تبعه کشورهای آسیای مرکزی هستند؛ بسیاری از آنها تاجیکستانی، ازبکستانی یا ترکمنستانیاند و اکنون در افغانستان حضور دارند، تحت سیطره طالبان پایگاههای نظامی دارند، در حال آموزش دیدن هستند و آمادگیهای نظامی خود را حفظ میکنند. بنابراین، اگر امریکا در منطقه حضور داشته باشد و بتواند لجستیک و آموزش این گروهها را بر عهده گیرد، به راحتی میتواند از آنها برای ناامن کردن آسیای مرکزی و حتی سقوط برخی از این کشورها به نفع گروههای تروریستی و سلفی استفاده کند، همانگونه که در افغانستان رخ داد. در رابطه با ایران نیز، به نظر میرسد امریکاییها در دوران جنگ ۱۲ روزه روی شورشهای اجتماعی در ایران حساب ویژه باز کرده بودند. اگر شورشهای اجتماعی رخ میداد، احتمال زیادی وجود داشت که گروههای جداییطلب کرد و بلوچ ایرانی - که حضور علنی در افغانستان دارند و طالبان به آنها پایگاههای نظامی داده و حمایتهای لجستیکی میکند - وارد عرصه شوند و طرحهای جداییطلبانه خود را اجرا کنند.
بنابراین، حضور امریکا در افغانستان میتواند بر چین، روسیه و ایران تأثیر جدی بگذارد. این دو مساله - یعنی منافع اقتصادی و در دست گرفتن کالاهای استراتژیک از یک سو، و مدیریت سازمانهای تروریستی و نزدیکی به سه رقیب بسیار مهم خود در منطقه از سوی دیگر - باعث میشود امریکا به حضور در افغانستان بسیار جدی فکر کند و اهمیت افغانستان از این جهت است.
8- در این میان نقش منابع کمیاب و غنی داخل افغانستان را در سیاست کلان امریکا چگونه ارزیابی میکنید؟
همانگونه که در بالا اشاره شد حضور امریکاییها در افغانستان دو دلیل عمده دارد: نخست، دلیل اقتصادی. آگاه هستید که در عصر حاضر، کالای استراتژیک جهان دیگر سوختهای فسیلی نیست، بلکه تکنولوژی است که بر پایه عناصری همچون لیتیوم بنا شده و افغانستان سرشار از ذخایر لیتیوم است. امریکاییها میتوانند این لیتیوم را به صورت رایگان در اختیار خود قرار دهند. صرفنظر از اورانیوم که در طی ۲۰ سال حکومت جمهوری، انگلیسیها و امریکاییها از افغانستان استخراج کردند، لیتیوم نیز به یک کالای استراتژیک تبدیل شده که در افغانستان به وفور یافت میشود و امریکاییها به نظر میرسد حساب ویژهای روی آن باز کردهاند. در طول چهار سال حاکمیت طالبان نیز، این گروه به هیچ کشوری اجازه ورود به مذاکره در این زمینه را نداده است. بنابراین، یکی از دلایل علاقهمندی امریکا به حضور بلندمدت در افغانستان، مسائل اقتصادی و در دست گرفتن کالاهای استراتژیک مورد نیاز بشر در آینده است.
9- در فضای ژئوپلیتیک جدید حاکم، تاچه اندازه خیزترامپ برای بازپسگیری پایگاه بگرام به عنوان بهانه برای حضور مستمر در منطقه میتواند پروژههایی چون پروژه کمربند و جاده چین و همچنین کریدور اقتصادی چین و پاکستان را تحت تاثیرقرار دهد؟
علاوه بر آنچه پیشتر بیان شد، در صورت حضور مجدد ایالات متحده در افغانستان و پررنگتر شدن نقش آن در منطقه، بهطور طبیعی تمام منافع ایران، روسیه و چین در کل منطقه با خطرات جدی مواجه خواهد شد. این منافع میتواند شامل پروژههای کمربند و جاده چین (Belt and Road Initiative)، کریدورهای اقتصادی یا هرگونه ابتکارات دیگر باشد. بنابراین، حضور امریکا در افغانستان را یک خطر بسیار جدی برای کل منطقه میدانیم. خود افغانستان که عملا از دست رفته است، اما برای ایران، روسیه و چین، حضور امریکاییها حتما یک تهدید جدی به شمار میرود.
10- به عنوان سوال آخر، آیا میتوان گفت که رویارویی پاکستان با افغانستان و گروه تحریک طالبان بخشی از استراتژی راهبردی ایالات متحده برای تضعیف گروههای رادیکال در منطقه است؛ بالاخص آنکه ترامپ اخیرا برصلح تاکید دارد وتوسعه اقتصادی را در منطقه تحت نفوذش در اولویت قرار داده است؟
حال که به تمامی جنبههای مرتبط اشاره شد، اجازه دهید مجددا به موضوع اصلی گفتوگو، یعنی درگیریهای میان طالبان و پاکستان، بازگردیم. واقعیت این است که اینجانب تا این لحظه، نشانهای از اینکه جنگ میان طالبان و پاکستان یک جنگ واقعی و جدی باشد، مشاهده نکردهام. به نظر میرسد که همانگونه که پیشتر اشاره گردید، پاکستان در این مرحله به دنبال تضعیف اقتدار طالبان است و نه ورود به یک جنگ تمامعیار با این گروه. طالبان فاقد توانایی لازم برای جنگ با پاکستان است؛ کشوری که در درگیری با هند، برتری نظامی خود در رویاروییهای هوایی را نشان داد و به عنوان یک قدرت منطقهای مطرح است. علاوه بر این، پاکستان در لایههای مختلف طالبان نفوذ عمیق و گستردهای دارد؛ در چنین شرایطی مقامات پاکستانی اهرمهای فشار متعددی بر این گروه دارند: اعضای خانواده رهبران طالبان در پاکستان زندگی میکنند، مختصات و مکانهای حضور رهبران طالبان در اختیار پاکستانیها است، مشاوران پاکستانی در لایههای مختلف طالبان حضور دارند و به آنها مشاوره میدهند. همه این موارد نشاندهنده آن است که پاکستان قصد ضربه زدن جدی به طالبان ندارد و تاکنون نیز چنین اقدامی انجام نداده است. در یک جنگ طبیعی، دو طرف تلاش میکنند تا به یکدیگر ضربه وارد کنند، اما تاکنون شاهد نبودهایم که پاکستانیها ضربه چشمگیری به طالبان وارد کنند یا طالبان ضربه چشمگیری به پاکستان وارد نماید. بنابراین، آنچه اکنون شاهد هستیم، جنگ نمایشی است برای متشنج نشان دادن اوضاع منطقه. این امر را در کنار سفرهای آقای عاصم منیر به واشنگتن، تملقهای نخستوزیر پاکستان در شرمالشیخ از ترامپ، و نیاز مبرم پاکستان به حمایتهای مالی امریکا قرار دهید؛ مجموعا میتواند ما را به این استنباط برساند که پاکستانیها در حال مقدمهسازی یک پروژه جدید برای حضور امریکا در افغانستان هستند. بالاخره، منطقه باید تنشی داشته باشد تا پاکستان بتواند برای رهایی از این تنش، به امریکاییها متوسل شود و از آنها کمک بخواهد. اینجانب بر این باورم که آنچه اکنون در حال وقوع است، صرفا سناریویی است تا پاکستانیها مسیر بازگشت امریکاییها به منطقه و افغانستان را هموار کنند و طالبان نیز به عنوان بخشی از این پازل و پروژه، آگاهانه در حال همکاری با پاکستانیها هستند و در واقع، وانمود میکنند که مخالف آمدن امریکاییها است، اما ناچار به پذیرش آن شده است. یکی از ویژگیهای سلفیهای سیاسی این است که زمانی که امر دایر شود بین بقای خود یا یک انتخاب بد، آن انتخاب بد را با توجیه دینی میپذیرند و میگویند که باید زنده باقی بمانیم و به حیات ادامه دهیم؛ کاری که الجولانی انجام داد و با چنین توجیهی، همکاری با امریکا و اسراییل را قبول کرد. بنابراین، ملا هیبتالله به دنبال آن است که با واگذاری مسوولیت به علما، خود را از پذیرش بازگشت امریکاییها مبرا کند و عملا بین یک انتخاب بد (بازگشت ترامپ و امریکا به بگرام) و نابودی خودشان، این انتخاب بد را اولویت دهد و بپذیرد. منتها برای این امر نیز باید مقدماتی فراهم شود تا بتوانند به افکار عمومی طرفداران خود و نیروهایی که در بدنه با آنها همکاری میکنند، پاسخی داشته باشند.