ترامپ ترممز پوتین را می کشد؟
دولت ترامپ، پوتین را با احتمال ارسال موشکهای دوربرد «تاماهاوک» به اوکراین تهدید کرده است؛ اقدامی که توان حمله به عمق خاک روسیه را به اوکراین میبخشد و موازنه قوا را تغییر میدهد.

مسعود کاظمیان در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت:
مقدمه: برآمدن «عملگرایی سهوجهی» در برزخ دیپلماسی
دوره دوم ریاستجمهوری دونالد ترامپ در ایالات متحده، بیش از آنکه امتداد صرف سیاست «آمریکا اول» باشد، نمودی از یک پارادایمشیفت در رویکرد جهانی واشنگتن است؛ گذاری از یکجانبهگرایی خام به عملگرایی معاملهگرایانه مبتنی بر حلوفصل بزرگترین منازعات ژئوپلیتیک جهان. دولت ترامپ به نظر میرسد تلاش میکند تغییر ساختاری نظم جهانی را در قالب «برنامهای کوتاهمدت اما پردامنه» مدیریت کند.
اظهارات اخیر استیو ویتکاف، نماینده ویژه آمریکا در امور غرب آسیا، مهر تأئیدی بر این مدعا است. وی صراحتاً سه اولویت راهبردی دولت ترامپ را به مثابه ستونهای اصلی سیاست خارجی معرفی کرد: پایان دادن به جنگ غزه، دستیابی به توافق هستهای جدید با ایران، و پایان دادن به جنگ اوکراین. این سه کانون بحران، در واقع، اضلاع «مثلث استراتژیک» ترامپ را شکل میدهند؛ استراتژی که تلاش دارد بحرانهای پیچیده را با فشار حداکثری و دیپلماسی اجباری، به یکباره و تحت شروط آمریکایی حلوفصل کند.
کانون اول: مهندسی «صلح قهرآمیز» و ابعاد مهار منطقهای
کانون نخست این استراتژی، حلوفصل بحران فلسطین و اسرائیل است. ترامپ، با بهکارگیری مشاورانی چون جرد کوشنر و ویتکاف، فرآیند دیپلماسی را با رویکردی شبیه به «معاملات املاک و مستغلات» به پیش برد. گزارشهای دیوید ایگناتیوس ستوننویس واشنگتن پست از جزئیات پشت پرده مذاکرات غزه نشان میدهد که نهاییسازی این توافق در فضای غیررسمی (مانند «پناهگاه میلیاردرها» در میامی) و با فشار قاطع بر طرفین صورت گرفته است.رویکرد اصلی در این توافق، از منظر واشنگتن، صرفاً آتشبس نیست، بلکه تغییر ساختار قدرت در غزه و خلع سلاح حماس است. در همین راستا، همزمان با پیشبرد طرح صلح، گامهای جدی علیه برنامه هستهای و نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی ایران برداشته شد. این همزمانی، تحلیلگران را به این نتیجه رسانده است که صلح غزه در واقع بخش نخست یک طرح بزرگتر است: پروژه مهار ایران.
برخی محافل بر این باورند که این فرآیند وارد «مرحله چهارم مهار» شده است؛ مرحله ای که فراتر از توان موشکی و هستهای، بُعد هویتی و ایدئولوژیک سیاست خارجی ایران را هدف قرار داده و با درخواست «به رسمیتشناختن اسرائیل»، میکوشد گفتمان مقاومت را در سطح نمادین به چالش بکشد. تحلیلگران دغدغهمند ایرانی نیز در واکنش به عدم حضور ایران در اجلاس شرمالشیخ، بر ضرورت پرهیز از انفعال دیپلماتیک و جستجوی «راه سوم» میان «تسلیم» و «پرهیز» تأکید کردند. پر واضح است که هرگونه تعامل با این طرح، تنها در راستای حفظ منافع ملی و جلوگیری از تحمیل اراده قدرتهای بزرگ میتواند توجیهپذیر باشد .
اقتصاد سیاسی پشت موازنه جدید: نباید از نظر دور داشت که این «مثلث موازنه» تنها بر شالودههای سیاسی و نظامی استوار نیست، بلکه ابعاد اقتصاد سیاسی کلان آن نیز نقشی محوری دارد. ترامپ در کانون غزه، با تعلیق تحریمها و لغو ممنوعیت فروش نفت ایران و ونزوئلا (در صورت تمایل به مذاکره)، اهرم فشار اقتصادی خود را به «جایزه همکاری» بدل میسازد. این رویکرد، در امتداد تأثیر جهانیشدن بر سیاست خارجی، نشان میدهد که واشنگتن چگونه با دستکاری در جریانهای مالی جهانی و تعدیل بازار انرژی، تلاش میکند طرفین را به میز مذاکره بکشاند.
کانون دوم: استراتژی «توقف خونریزی» و بازتعریف ائتلافها
در حوزه اروپای شرقی، استراتژی ترامپ بر پایان دادن فوری به جنگ اوکراین متمرکز است. در نگاه واقعگرایانه هنری کیسینجر، مذاکرات بدون اهرم فشار، تنها فرصتی برای اتلاف وقت دشمن است. بر این اساس، کاخ سفید با استفاده از دو اهرم کلیدی، روسیه را به میز مذاکره فراخوانده است:
*تهدید تسلیحاتی: دولت ترامپ، پوتین را با احتمال ارسال موشکهای دوربرد «تاماهاوک» به اوکراین تهدید کرده است؛ اقدامی که توان حمله به عمق خاک روسیه را به اوکراین میبخشد و موازنه قوا را تغییر میدهد.
*فشار بر متحدان اروپایی: ترامپ با اتخاذ رویکرد «امپریسم»، سیاست خارجی خود در قبال اروپا را بر اساس نوعی اجبار اقتصادی و سیاسی بنا نهاده است ؛ یعنی تبدیل متحدان اروپایی از شریک به «مشتری یا خراجگذار». در این منطق، آمریکا هزینههای دفاعی ناتو را متحمل نمیشود و اروپا مجبور است برای تأمین امنیت اوکراین، سلاحهای آمریکایی را خریداری کند.
کانون سوم: معمای «توافق هستهای جدید» در سایه فشار حداکثری
سومین ضلع این مثلث، حل معمای پرونده هستهای ایران و دستیابی به یک توافق جدید است. در نگاه ریچارد هاس (رئیس پیشین شورای روابط خارجی آمریکا )، دیپلماسی تنها زمانی موفق است که طرفین، هزینههای امتناع از توافق را بیش از مزایای آن بدانند.در این بستر، دولت ترامپ پس از حملات هوایی به تأسیسات هستهای ایران و فعالسازی مکانیسم ماشه ، به زعم خود، ایران را در وضعیتی شکننده میبیند و با زبانی دوگانه برای مذاکره دعوت میکند: «ما آماده صلح هستیم، وقتی ایران آماده باشد، تحریمها را برمیداریم» . هدف، کشاندن ایران به مذاکره مستقیم برای یک توافق هستهای جدید ( مطابق با شرایط آمریکا) است.ایران در پاسخ به این فشار، راهبرد «صبر و انعطافپذیری کنترلشده» را در پیش گرفته است . با وجود فشارهای شدید اقتصادی و لفاظی برخی جناحها برای خروج ازNPT، مقامات ارشد ایران با این گزینه مخالفت کرده اند؛ زیرا خروج ازNPT ، میتواند حملات مجدد و مداخله نظامی خارجی را مشروعیت بخشد. ایران هوشمندانه در حال ارزیابی این تهدیدات و فرصتها است و هرگونه تصمیم برای تعامل باید با در نظر گرفتن منافع حیاتی و حفظ ارکان حاکمیتی کشور باشد.
*جایگاه استراتژیک امنیت اسرائیل در پرونده ایران
غایت استراتژی ترامپ در قبال ایران، فارغ از هرگونه معامله اقتصادی، همانا تضمین امنیت بلامنازع اسرائیل و مهار مطلق توان هستهای ایران است. رویکرد ترامپ این است که توافق با ایران باید شامل بازرسیهای «هر زمان و هر کجا» و تغییر دائمی رفتار منطقهای باشد. این امر، منافع اسرائیل را به صورت عینی با امنیت ملی آمریکا پیوند میدهد. بنابراین، هرگونه توافق جدید برای واشنگتن یک معامله صرف نیست، بلکه یک تضمین استراتژیک در چارچوب ژئوپلیتیک غرب آسیا محسوب میشود.
نتیجهگیری: چشمانداز «مثلث استراتژیک» در نظم نوین ترامپی
«مثلث استراتژیک» ترامپ در دوره دوم، نشاندهنده تلاشی همهجانبه برای بازتعریف نفوذ آمریکا در ژئوپلیتیک جهانی است. این استراتژی، در هسته خود، یک رویکرد سوداگرانه و معاملهگرایانه است که از اهرمهای نظامی و اقتصادی برای تحمیل سرعت و شروط دیپلماتیک استفاده میکند.
انگیزه اقتصادی دولت ترامپ در پیگیری این مثلث استراتژیک، تأمین سود مستقیم برای اقتصاد داخلی آمریکاست. معامله در غزه ، وادار کردن اروپا به خرید تسلیحات بیشتر برای اوکراین ، و گشودن بازار نفت ایران در ازای محدودیت های هستهای ، همگی بازار کالا و خدمات آمریکا را تغذیه میکنند و منافع شرکتهای بزرگ نفتی و نظامی را تأمین مینمایند. این رویکرد عملگرایانه معاملهگرایانه ، دیپلماسی را به ابزاری برای ثروتآفرینی انحصاری تبدیل میکند. لذا، هر سه کانون بحران، در نهایت به مثابه فرصتهایی برای سودآوری کلان آمریکا در برزخ ژئوپلیتیک جهانی نگریسته میشوند.
مطابق آموزه های کیسینجر از موازنه قدرتهای بزرگ، هیچ توافقی بدون در نظر گرفتن منافع بازیگران منطقهای ، به ثبات نخواهد رسید. استراتژی ترامپ در مواجهه با چالشهای بزرگی چون مقاومت هویتی ایران و مخالفتهای ساختاری اروپا با «امپریسم» ترامپ قرار دارد. موفقیت این معماری نوین سیاست خارجی آمریکا، در نهایت، به میزان پذیرش نظم نوین ترامپی توسط قدرتهای جهانی و منطقهای وابسته خواهد بود.