صلح ناپایدار ترامپ
استفن والت بررسی کرد؛ پایان رابطه ویژه آمریکا با اسرائیل میتواند نشانهای از خاتمه واقعی جنگ در غزه باشد

روزنامه ایران در گزارشی نوشت:
برای رئالیستها در روابط بینالملل صلح، زنگ تفریح میان دو جنگ است. شاید از همین رو است که آنها مقاطع بدون جنگ را «صلح مسلح» مینامند. اصلاً رهیافت رئالیسم یا واقعگرایی میان دو جنگ جهانی متولد شد و خط بطلانی بر ایدهآلیسم ویلسونی که بر محیط جهان آکنده بود کشید. واقعگرایان برای اینکه ثابت کنند این سنت نظری هنوز در جهان کار میکند، دلایل زیادی دارند چرا که جوهره سیاست خارجی غالب واحدهای سیاسی در دنیا را واقعگرایی شکل میدهد. واقعگرایی چشمانداز خوشبینانهای از سیاست بینالملل ارائه نمیدهد و آنارشی (نه به معنای هرج و مرج بلکه به معنای فقدان یک نظم دهنده مرکزی) را یک واقعیت غیرقابل تغییر در روابط بینالمللی کشورها میداند. این فضا اقتضائاتی بر سیاست خارجی و دفاعی کشورها حاکم میکند که در مؤلفه «قدرت» معنا و عینیت مییابد. از ۲ سال گذشته و پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، جهان بیش از هر زمان دیگری به مفروضات واقعگرایی توجه کرده است. ناکارآمدی «حقوق بینالملل»، «هنجارهای بینالمللی» و «نظم مبتنی بر قوانین» در جلوگیری از نسل کشی اسرائیل در غزه، اثبات کرد نظم آمریکایی پساجنگسرد دیگر از قواره افتاده است و شاید درانداختن طرحی نو یک ضرورت است. جالب اینجاست که رئیسجمهوری آمریکا بیش از هرکسی اصرار دارد از نظم آمریکاساخته جهان عبور کند. دونالد ترامپ در سخنرانی خود در سازمان ملل متحد در ۲۳ سپتامبر، این نهاد «جهانگرایانه» را به باد انتقاد گرفت و آن را متهم کرد «برای ما مشکلات تازهای میآفریند.» مارکو روبیو، وزیر خارجه ایالات متحده این نظم را هم «کهنه» و هم «ابزاری علیه خود آمریکا» خوانده است. ترامپ این هفته در خاورمیانه جشن صلح برپا کرد و ادعا کرد جنگ غزه دیگر تمام شده است. این موضوع حساسیت استفن والت، استاد واقعگرای دانشگاه هاروارد و یکی از نظریه پردازان روابط بینالملل معاصر را که خالق نظریه «رئالیسم تدافعی» است، برانگیخته است. والت در مقاله جدیدش در «فارن پالیسی» نتیجه گرفته صلح در غزه پایدار نخواهد ماند و این استنتاج را در بستر تحلیل رابطه ویژه آمریکا-اسرائیل حاصل کرده است. او به همراه پروفسور جان مرشایمر سال ۲۰۰۸ کتاب مشهور «لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا» را نوشت و همواره تأکید کرده است نوع رابطه واشنگتن با تل آویو در جهان جدید منافع آمریکا را تأمین نخواهد کرد. او سال گذشته در مقالهای نوشت: واقعگرایان به کاری که اسرائیل انجام میدهد اعتراض میکنند، زیرا دقیقاً منافع استراتژیک را برای ایالات متحده به همراه ندارد. برخی از مدافعان اسرائیل ادعا میکنند که اسرائیل سنگری قدرتمند در برابر ایران است اما چیزی که آنها از ذکر آن کوتاهی میکنند این است که رابطه ما با اسرائیل یکی از دلایل روابط بد ایالات متحده با ایران است. او در یاداداشت خود نتیجه گرفته اسرائیل، سیاست خارجی آمریکا را مستهلک و فرسوده کرده است و حمایت بیقید و شرط از تل آویو، اسرائیل را به دولتی یاغی در جهان تبدیل کرده و سیاستهای ضد بشری رژیم صهیونیستی را تسهیل کرده است.
همه ما میتوانیم سپاسگزار باشیم که کشتار در غزه، حداقل به طور موقت، متوقف شده است، اسرای اسرائیلی و فلسطینی مبادله میشوند و کمکهای امدادی میتوانند آزادانهتر به سوی جمعیت رنجدیده غزه سرازیر شوند. جای تعجب نیست که دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، در حال جشن گرفتن پیروزی است و توافق آتشبس را «طلوع تاریخی خاورمیانه جدید» مینامد. با این حال، او قبلاً چیزهای مشابهی گفته است و برخی از اسلاف او نیز چنین گفته بودند. امیدوارم حق با او باشد، اما من روی آن شرط نمیبندم.
دو سؤال بیپاسخ پس از توافق فعلی مطرح است؛ سؤال اول که بدیهی است، این است که «آیا این توافق پابرجا خواهد ماند؟» سؤال دوم -که پاسخ به سؤال اول تا حد زیادی به آن بستگی دارد- این است که آیا روابط اسرائیل با بقیه جهان، بویژه «رابطه ویژه» آن با ایالاتمتحده، به گونهای در حال تحول است که در نهایت صلح پایدار را ممکن سازد؟
در مورد سؤال اول، خوشبینی دشوار است. همانطور که منتقدان دیگر اشاره کردند، «طرح صلح» توسط «میانجیگران» آمریکایی طرفدار سرسخت اسرائیل (استیو ویتکاف و جارد کوشنر) با مشارکت حداقلی فلسطینیان تدوین شد. در شکل نهایی خود، این طرح بیشتر به یک اولتیماتوم شباهت داشت تا یک توافق مذاکره شده. این طرح، برخی از جاهطلبیهای حداکثری راست افراطی اسرائیل (مانند الحاق غزه و اخراج دائمی ساکنان فلسطینی آن) را رد میکند، اما فلسطینیها را ملزم به انجام مجموعهای از اصلاحات دشوار و غیرقابل تأیید میکند، مانند خلع سلاح کامل حماس، تخریب تمام تونلهای آن، محرومیت آن از هر گونه مشارکت سیاسی و اصلاحات رادیکال اما نامشخص در تشکیلات خودگردان فلسطین. یک نهاد نظارتی خارجی که هنوز مشخص نشده است -تحت نظارت «هیأت صلح» به ریاست خود ترامپ- بر رعایت مفاد توافق نظارت خواهد کرد و تصمیم خواهد گرفت که آیا هر یک از طرفین به توافق پایبند هستند یا خیر.
مهمتر از آن، این توافق تمام مسائل سیاسی دشوار را به نقطهای نامشخص در آینده موکول میکند و در مورد تلاشهای مداوم اسرائیل برای بلعیدن کرانه باختری کاملاً ساکت است. این داستان قدیمی لوسی، چارلی براون و فوتبال❊ است؛ فرصتهای بیپایانی برای اسرائیل وجود خواهد داشت تا اعلام کند پایبندی فلسطینیها کافی نبوده است و سپس بار دیگر پیچها را محکمتر کند (یا خشونت را از سر بگیرد).
بنابراین برای باور به موفقیت این طرح، باید اعتقاد داشت که جهان خارج -بویژه ایالاتمتحده- فشار بیامان خود را بر اسرائیل حفظ خواهد کرد تا توافق فعلی را حفظ کند و در نهایت به یک راهحل عادلانه و دائمی برای درگیری طولانی با فلسطینیان دست یابد. بله، به نظر میرسد ترامپ سرانجام از تاکتیکهای تأخیری بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، خسته شده و او را مجبور به پذیرش این توافق محدود کرده است. این همه آن چیزی است که باید در مورد اهرمی که رؤسایجمهوری ایالاتمتحده در اختیار دارند، بدانید؛ البته اگر مایل به استفاده از آن باشند.
اما هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد نتانیاهو، حامیان راستگرای او یا خود جامعه اسرائیل مایل به پذیرش یک راهحل واقعی دوکشوری یا نوعی کنفدراسیون تککشوری باشند، حتی اگر اطمینان یابند حماس و دیگر جناحهای فلسطینی کاملاً به حاشیه رانده شدهاند. با توجه به دامنه توجه کوتاه، شخصیت دمدمیمزاج و بیعلاقگی ترامپ به جزئیات، آیا کسی واقعاً باور دارد که این روند ادامه خواهد یافت؟
مشکل فقط ترامپ نیست. قدرتهای خارجی اغلب مایل بودهاند که طرفهای درگیر را برای توقف موقت جنگ تحت فشار قرار دهند -همانطور که ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگهای اعراب و اسرائیل در سالهای ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ انجام دادند و همچنین واشنگتن از آن زمان تاکنون در موارد متعدد انجام داده است- اما آنها هرگز حاضر نبودهاند زمان، توجه و سرمایه سیاسی کافی را هزینه کنند و از تمام اهرمهای موجود برای دستیابی به یک توافق سیاسی عادلانه و پایدار استفاده کنند. به همین دلیل است که توافقنامههای اسلو، اجلاس کمپدیوید در سال ۲۰۰۰، کنفرانس آناپولیس در سال ۲۰۰۷، گروه چهارجانبه خاورمیانه که سرنوشت بدی داشت و سایر ابتکارات صلح که بسیار مورد توجه قرار گرفته بودند، همگی شکست خوردند.
اگر فشار مداوم ایالاتمتحده لازم باشد، سؤال دوم من به سؤال اصلی تبدیل میشود: آیا روابط بین ایالاتمتحده و اسرائیل میتواند به گونهای تغییر کند که صرفنظر از تمایلات شخصی ترامپ، احتمال صلح را افزایش دهد؟
حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و واکنش نسلکشانه اسرائیل آسیب زیادی به وجهه آنها در جهان وارد کرده است. بریتانیا، فرانسه، کانادا، استرالیا و برخی از کشورهای دیگر، رسماً کشور فلسطین را به رسمیت شناختهاند، اقدامی که مسلماً نمادین است و با وجود این نشان میدهد نگرشها تا چه حد تغییر کرده است. تلاشهای اسرائیل برای عادیسازی روابط با جهان عرب متوقف شده است. در ایالاتمتحده، نظرسنجیهای افکار عمومی تغییر چشمگیری در حمایت از فلسطین نشان میدهد، به طوری که تعداد بیشتری از آمریکاییها میگویند با فلسطینیها بیشتر از اسرائیل همدردی میکنند و ۴۱ درصد معتقدند اقدامات اسرائیل یک نسلکشی (یا چیزی شبیه به آن) است، در حالی که تنها ۲۲ درصد اقدامات آن را قابل توجیه میدانند.
حمایت از اسرائیل در میان دموکراتها و مستقلها بهشدت کاهش یافته است، اما محافظهکاران برجسته -مانند استیو بنن، تاکر کارلسون و نماینده کنگره مارجوری تیلور گرین- نیز انتقادات تندی ابراز کردهاند. دموکراتها بیشتر به دلیل نگرانیهای حقوق بشری تحریک شدهاند، در حالی که منتقدان محافظهکار، حمایت بیقید و شرط ایالاتمتحده از اسرائیلِ به طور فزایندهای سرکش را با ایده «اول آمریکا» ناسازگار میدانند.
هزینههای مستقیم این رابطه ویژه، مدتهاست آشکار شده است. اسرائیل بزرگترین دریافتکننده خارجی کمکهای نظامی ایالاتمتحده است و دولت آمریکا رسماً متعهد به حفظ «برتری کیفی نظامی» اسرائیل است، حتی با وجود اینکه اسرائیل از نظر درآمد سرانه در رتبه شانزدهم جهان قرار دارد و زرادخانه قابلتوجهی از سلاحهای هستهای دارد. در مجموع حدود ۴ میلیارد دلار کمک نظامی سالانه در طول جنگ اسرائیل و حماس افزایش زیادی یافت که مالیاتدهندگان آمریکایی حدود ۲۲ میلیارد دلار از آن را تأمین مالی کردند. این حمایت بیقید و شرط، دلیل اصلی عدم محبوبیت ایالاتمتحده در اکثر کشورهای خاورمیانه است، حتی در حالی که حاکمان آنها همچنان برای به دست آوردن سلاح، سرمایهگذاری و دسترسی به بازار، به چاپلوسی دولت ایالاتمتحده ادامه میدهند. حمایت بیقید و شرط از اسرائیل، با تضعیف ادعاهای واشنگتن مبنی بر مدافع سرسخت حقوق بشر بودن و در نتیجه برتری اخلاقی نسبت به رقبای قدرتهای بزرگی مانند روسیه یا چین، قدرت نرم آمریکا را کاهش میدهد. این نوع ریاکاری ممکن است با توجه به اولویت پایینی که دولت ترامپ برای چنین آرمانهایی قائل است، نگرانکننده نباشد، اما همچنان با آرمانهای لیبرال آمریکا در تضاد است.
این رابطه ویژه همچنین به این معنی است که یک واحد سیاسی کوچک با کمتر از 10 میلیون نفر جمعیت، پهنای باند نامتناسبی را در حیات سیاسی قدرتمندترین کشور جهان مصرف میکند. میزان پوشش خبری این جغرافیای کوچک را در مقایسه با میزان ستونها و زمان پخش اختصاص داده شده به کشورهای بزرگتر و استراتژیکتر مانند هند، ژاپن، اندونزی، نیجریه یا برزیل در نظر بگیرید. اتریش تقریباً جمعیت و تولید ناخالص داخلی یکسانی با اسرائیل دارد و میزبان بسیاری از آژانسهای بینالمللی است، اما آمریکاییها فقط به صورت پراکنده در مورد آن میشنوند. یا به تعداد اندیشکدهها و گروههای لابیگری اختصاص داده شده به این کشور کوچک و میزان زمانی که سیاستمداران آمریکایی به مشکلات آن اختصاص میدهند، نگاه کنید.
علاوه بر این، مسائل مربوط به این واحدکوچک به طور معمول به حیات فرهنگی و فکری گستردهتر آمریکا سرایت میکند. حمله فعلی به دانشگاهها ریشههای زیادی دارد، اما با اتهامات اغراقآمیز یهودستیزی ناشی از دانشجویانی (که بسیاری از آنها یهودی هستند) که به نسلکشی غزه و نقش ایالات متحده در حمایت از آن اعتراض دارند، تشدید شده است. حملات به آزادی دانشگاهی و به طور کلیتر به آزادی بیان صرفاً با انگیزه نادرست محافظت از اسرائیل در برابر انتقاد و حفظ رابطه ویژه صورت نمیگیرد، اما این هدف برای برخی عنصری از معادله است.
در نهایت، به میزان زمان و توجه ریاست جمهوری آمریکا به این کشور کوچک نگاه کنید. جیمی کارتر تقریباً دو هفته از دوران ریاست جمهوری خود را شخصاً به مذاکره در مورد توافق کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ اختصاص داد و بیل کلینتون نیز سعی کرد کاری مشابه انجام دهد و این حتی شامل تمام ساعاتی که آنها خارج از خود اجلاسها صرف این مسائل کردند، نمیشود. جورج دبلیو بوش، باراک اوباما و جو بایدن همگی روزها، اگر نگوییم هفتهها، را به مسائل مربوط به اسرائیل اختصاص دادند و آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه، در طول چهار سال ریاست جمهوری خود ۱۶ سفر به آنجا انجام داد، اما تنها چهار سفر به کل قاره آفریقا داشت. حتی ترامپ نیز متوجه شده است که نمیتواند از این موضوع دور بماند یا سیاست اسرائیل را به طور کامل به زیردستان خود واگذار کند و هر ساعتی که رئیس جمهوری، مشاوران ارشد او و سایر مقامات ارشد به این مسائل اختصاص میدهند، ساعتی است که نمیتوانند صرف کار روی مشکلاتی با اهمیت مستقیم بسیار بیشتر برای امنیت و رفاه ایالات متحده کنند.
به همین دلیل است که من و دیگران بارها از ایالات متحده خواستهایم که رابطهای عادی با اسرائیل داشته باشد، رابطهای که با اندازه و اهمیت استراتژیک آن و انطباق آن با منافع ایالات متحده هماهنگ باشد. در یک رابطه عادی، واشنگتن دیگر وانمود نمیکند که منافع ایالات متحده و اسرائیل یکسان است. اگر به شیوهای عمل کند که مغایر با ترجیحات ایالات متحده باشد - مثلاً با ساخت شهرکهای بیشتر در سرزمینهای اشغالی - با مخالفت شدید ایالات متحده روبهرو خواهد شد.
برخی از ناظران ممکن است استدلال کنند که یک رابطه عادی منطقی نیست زیرا اسرائیل به دلیل ریشههای تاریخی، تاریخ طولانی و غمانگیز یهودستیزی مسیحیان، میراث هولوکاست و حضورش در منطقهای بسیار پرمناقشه، یک کشور عادی نیست. شاید، اما در سال 2025، شیوههایی که اسرائیل «عادی» نیست، در واقع دلایلی برای کاهش حمایت ایالات متحده به جای حفظ آن است. همان طور که ایان لوستیک اخیراً مشاهده کرده است، اسرائیل به طور فزایندهای با تعریف یهِزکل درور، دانشمند علوم سیاسی اسرائیلی، از «دولت دیوانه» مطابقت دارد، دولتی که: 1-اهداف تهاجمی را دنبال میکند که اغلب برای دیگران مضر است 2- تعهدی به شدت رادیکال به چنین اهدافی نشان میدهد 3- با وجود تمایل به عمل غیراخلاقی، حس فراگیر برتری اخلاقی را نشان میدهد 4-توانایی انتخاب منطقی ابزارهای منطقی برای دنبال کردن چنین اهدافی را دارد و 5- تواناییهای کافی برای دنبال کردن آنها را دارد. از نظر لوستیک، یکی از عوامل تعیینکننده مسیر فعلی اسرائیل حمایت تقریباً بیقید و شرطی بوده است که دولتهای آمریکایی از دولتهای اسرائیل کردهاند، رفتاری که او آن را به «قدرت سیاسی فوقالعاده زیاد لابی اسرائیل در واشنگتن» نسبت میدهد.
حمایت بیقید و شرط برای ایالات متحده بد و برای اسرائیل فاجعهبار بوده است، چرا که اسرائیل در حال از دست دادن حمایت در خارج، تفرقه فزاینده در داخل، گرایش بیشتر و بیشتر به سمت راست مسیحایی و رنج بردن از مهاجرت مداوم نخبگان تحصیلکرده و دارای تحرک اقتصادی است. سیاست «عادی بودن» در درازمدت برای آمریکا بهتر خواهد بود، حتی اگر به نفع آیپک، سازمان صهیونیستی آمریکا، مسیحیان متحد برای اسرائیل و سایر گروههایی که رابطه ویژه را زنده نگه داشتهاند، به اسرائیل در وضعیت فعلیاش کمک کردهاند و اسرائیل را قادر ساختهاند تا رنج قابل توجهی را بر میلیونها نفر از اتباع فلسطینی ناخواسته خود تحمیل کند، نباشد.
❊ توضیح: این داستان کمیک اثر چارلز شولتز، یکی از شناختهشدهترین استعارههای فرهنگی در آمریکا است.
در این داستان، لوسی همیشه به چارلی براون قول میدهد که این بار واقعاً توپ فوتبال را نگه میدارد تا او بتواند آن را شوت کند. چارلی با تردید اما با امید به او اعتماد میکند و برای شوتزدن میدود. درست در لحظه آخر، لوسی توپ را کنار میکشد و چارلی به زمین میافتد. این موقعیت ساده به مرور زمان در فرهنگ آمریکایی به یک استعاره سیاسی تبدیل شده است. این استعاره معمولاً برای رأیدهندگانی به کار میرود که بارها به وعدههای انتخاباتی اعتماد کردهاند اما هر بار ناامید شدهاند. در عرصه جهانی هم از این استعاره برای توصیف اعتماد بینتیجه کشورها به وعدههای آمریکا یا دیگر قدرتها استفاده میشود.
منبع: Foreign Policy