به روز شده در
کد خبر: ۳۰۰۵۰

درباره ضرورت ساماندهی اتباع

در حالی‌که تحولات سیاسی و امنیتی افغانستان در سال‌های اخیر موج تازه‌ای از مهاجرت ناگزیر شهروندان آن کشور به‌ سوی ایران را رقم زده و بار دیگر مسأله ساماندهی حضور اتباع خارجی را به یکی از چالش‌های سیاست داخلی جمهوری اسلامی ایران بدل ساخته است،

درباره ضرورت ساماندهی اتباع
ایران

روزنامه ایران گفتگوئی را با ناصر هادیان منتشر کرده است:

در حالی‌که تحولات سیاسی و امنیتی افغانستان در سال‌های اخیر موج تازه‌ای از مهاجرت ناگزیر شهروندان آن کشور به‌ سوی ایران را رقم زده و بار دیگر مسأله ساماندهی حضور اتباع خارجی را به یکی از چالش‌های سیاست داخلی جمهوری اسلامی ایران بدل ساخته است، تصمیم اخیر برای خروج بخشی از جمعیت مهاجر افغانستانی با واکنش‌های متعددی در سطوح کارشناسی و انسانی همراه شده است. در همین زمینه، دکتر ناصر هادیان، استاد برجسته روابط بین‌الملل دانشگاه تهران، در گفت‌وگو با «ایران» با تأکید بر اینکه اتخاذ سیاست اخراج یا بازگرداندن اتباع بدون طراحی یک سازوکار چندبعدی و سنجیده، می‌تواند پیامدهای ناخواسته‌ای در حوزه امنیت ملی و روابط منطقه‌ای ایران در پی داشته باشد، خاطرنشان می‌کند که هرگونه تصمیم‌گیری در این حوزه باید از دل یک نظام تدبیر منسجم و منطبق بر واقعیت‌های ژئوپلیتیک و اجتماعی برآید. او با هشدار نسبت به امکان بروز تبعات امنیتی، بر ضرورت لحاظ‌ کردن جنبه انسانی این مسأله تأکید می‌کند و می‌افزاید که مواجهه با مردم همسایه به‌ویژه در شرایطی که بسیاری از آنان قربانی بی‌ثباتی و خشونت‌اند، مستلزم نگاهی روادارانه، مسئولانه و اخلاق‌محور است که شأن فرهنگی ملت ایران و الزامات حقوقی بین‌المللی را همزمان در نظر گیرد.

در پی وقوع جنگ 12‌روزه اسرائیل علیه ایران و در سایه تحولات منطقه‌ای، سیاست اخیر ایران در قبال مهاجران افغانستانی ـ که عمدتاً پس از بازگشت طالبان به قدرت و در قالب موجی بی‌سابقه وارد کشور شده‌اند ـ با تغییراتی محسوس همراه شده است. بویژه در سه سال اخیر، حجم ورود مهاجران بدون سازوکار مشخص و مبتنی بر تصمیم‌گیری‌های پرچالش بوده است؛ روندی که اکنون ظاهراً با در پیش‌گرفتن تدابیری سختگیرانه از سوی نهادهای تصمیم‌ساز، در مسیر ساماندهی و کنترل قرار گرفته است.  نظر شما در این زمینه چیست؟

به ‌نظر من، ورود پناهندگان افغانستانی به ایران، در مقطع زمانی پس از تحولات سیاسی و امنیتی افغانستان تا حد زیادی اجتناب‌ناپذیر بود. بالاخره کشور همسایه‌ ما درگیر جنگ و بی‌ثباتی شد؛ مردم در شرایط خاصی قرار گرفتند و طبیعی بود که بخشی از این جمعیت به سمت مرزهای ایران حرکت کنند. از سوی دیگر، پیوندهای فرهنگی، مذهبی و تاریخی میان مردم دو کشور، این مهاجرت را قابل‌درک‌تر می‌کرد. ما با گروهی از انسان‌ها مواجه بودیم که بسیاری‌شان نه‌ فقط از نظر جغرافیایی، بلکه از نظر هویتی هم خود را به ما نزدیک می‌دانستند.

در این شرایط، اینکه امروز بخواهیم دنبال مقصر بگردیم یا تقصیر را به گردن یک دولت یا نهاد خاص بیندازیم، چندان راهگشا نیست. واقعیت این است که چه با سختگیری و چه با ساده‌گیری، شاید در نهایت همین وضعیت رقم می‌خورد. آنچه می‌توانست تفاوت ایجاد کند، نه مخالفت صرف با ورود مهاجران، بلکه تلاش برای قاعده‌مند کردن این روند بود؛ یعنی از همان ابتدا ورود مهاجران را در قالبی سامان‌‌یافته مدیریت کنیم.

نکته‌ای که می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که ایران می‌توانست تا حدودی، با طراحی یک چهارچوب مشخص، سازوکاری برای این ورود ایجاد کند. هرچند، واقعیت این بود که بخش زیادی از این مهاجرت‌ها از مسیرهای غیررسمی و پرخطر انجام شد. بسیاری از مهاجران از کوه‌ها و گذرگاه‌های دشوار عبور کردند، پول پرداخت کردند و بدون هیچ ثبت رسمی وارد ایران شدند. در چنین شرایطی، حتی بهترین سیستم‌ها هم با چالش‌های جدی برای مدیریت و ساماندهی مواجه می‌شدند.

به همین دلیل است که به‌ جای تمرکز صرف بر گذشته و ملامت دولت‌ها یا تصمیم‌های پیشین، بهتر است با واقعیتی که امروز در برابر ماست، به‌ صورت عقلانی و مسئولانه برخورد کنیم.

 

در پی سه سال مهاجرت گسترده، زیرساخت‌های ایران در حوزه‌هایی مانند آموزش، درمان و اشتغال با فشار مضاعفی مواجه شده‌اند. آیا این تحولات از سوی نهادهای تصمیم‌ساز به‌‌درستی درک و تحلیل شده‌اند؟ و آیا تحولات اخیر باعث تغییر رویکرد از نگاه انسانی و اقتصادی به مهاجرت، به یک رویکرد امنیت‌محور شده است؟ اساساً چه تغییری در اولویت‌بندی سیاستی رخ داده که اکنون ساماندهی مهاجران با چنین فوریتی دنبال می‌شود؟

باید بپذیریم که مهاجران افغانستانی، لزوماً تهدید یا خطر امنیتی خاصی برای ایران محسوب نمی‌شوند. بدون تردید، وقتی صحبت از حدود ۶ میلیون مهاجر در ایران می‌شود ـ رقمی که بر اساس منابع رسمی مطرح شده ـ باید بگوییم این عدد برای کشوری با جمعیت و وسعت ایران بسیار بالا و قابل تأمل است. اما نباید فراموش کرد که این افراد، در بسیاری از موارد، به دلخواه و از سر علاقه به ایران نیامده‌اند. بیشترشان در اثر اجبار، ناامنی، جنگ، فقر یا شرایط سیاسی و اقتصادی کشورشان، چاره‌ای جز ترک وطن نداشته‌اند.

من این پدیده را در ذات خود یک مشکل بنیادین نمی‌بینم. متأسفانه در یکی دو سال اخیر، بویژه در ماه‌های گذشته، فضاهای رسانه‌ای و اجتماعی پر از شایعه شده است. به محض اینکه یک اتفاق جنایی یا اجتماعی رخ می‌دهد، چند نام از اتباع افغانستان مطرح می‌شود و فوراً فضای سنگینی علیه همه شکل می‌گیرد؛ گویی آنها عامل ناامنی‌اند یا حتی در جنگ اخیر مشارکت داشته‌اند. اما بیایید منصف باشیم: اگر حتی در میان این جمعیت ۶ میلیونی، چند هزار نفر تخلف کرده باشند ـ که چنین چیزی تاکنون به ‌طور جدی ثابت نشده ـ آیا این به ما حق می‌دهد که کل این جمعیت را زیر سؤال ببریم؟

بیشتر این افراد، مردمان زحمتکشی هستند که سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند، کار می‌کنند و نقش واقعی در اقتصاد کشور ایفا کرده‌اند. خیلی‌هایشان اگر بتوانند، ترجیح می‌دهند به کشور خودشان بازگردند، خانه و زندگی بسازند و آینده‌ای برای فرزندانشان رقم بزنند. اما شرایط به آنها این اجازه را نداده است. با این حال، ما در واکنش به حضور آنها، گاهی چنان رفتار می‌کنیم که انگار از سیاره‌ای دیگر آمده‌اند؛ در حالی‌که تا همین دویست سال پیش، این سرزمین‌ها بخشی از پیکره‌ فرهنگی و تمدنی مشترکی بودند.

حالا سؤال اینجاست: با این پدیده، چگونه باید برخورد کنیم؟ پاسخ من این است: عاقلانه و واقع‌بینانه. بله، کشور برای این جمعیت هزینه کرده است. مهاجران از یارانه‌هایی مانند آموزش، بهداشت و نان بهره‌مند شده‌اند. اما بیایید موضوع را از زاویه‌ای انسانی هم ببینیم: اگر منابعی چون نفت داریم ـ که بسیاری از آنها را خود ما استخراج نکرده‌ایم بلکه هدیه طبیعت‌اند ـ چه ایرادی دارد بخشی از آن صرف آموزش و بهداشت همسایگان نیازمندمان شود؟

اما وقتی که موج گسترده‌ای از مهاجران از کشور همسایه، آن هم در بستری از ناامنی و بی‌ثباتی وارد خاک ایران می‌شوند، می‌تواند بستر بالقوه‌ای برای انتقال ناامنی‌ها و بی‌ثباتی‌های منطقه‌ای به درون مرزهای کشور تلقی شود. در چنین شرایطی، بخش‌هایی از جامعه ممکن است این پرسش را با جدیت مطرح کنند که آیا منافع ملی و اولویت‌های داخلی کشور نباید بر کمک‌های انسانی به همسایگان تقدم داشته باشد؟ و آیا اتخاذ سیاست درهای باز یا اعطای مجوزهای گسترده ورود، بدون پیش‌بینی سازوکارهای اجرایی و ظرفیت‌سنجی دقیق، موجب تضعیف منافع ملی و نارضایتی عمومی نمی‌شود؟

مهاجرت اتباع به ایران که از ابتدای انقلاب به‌ دلیل بی‌ثباتی‌های مزمن در افغانستان آغاز شد، همواره جریانی پیوسته بوده و بسته به شرایط دو کشور شدت و ضعف یافته است. اگرچه حضور حدود شش میلیون مهاجر می‌تواند فشارهایی بر زیرساخت‌های اقتصادی، آموزشی و بهداشتی ایران وارد کند، اما این پدیده را نباید صرفاً به ‌مثابه یک تهدید یا بار اضافی دید. بسیاری از مهاجران افغان در ایران نه ‌تنها بار نبوده‌اند، بلکه در حوزه‌های مختلف اقتصادی، فنی و حتی علمی مشارکت فعال داشته‌اند؛ از کارهای روزمره تا فعالیت در مشاغل تخصصی و تحصیل در دانشگاه‌ها. حضور آن‌ها، بویژه به‌دلیل نزدیکی‌های فرهنگی، زبانی و مذهبی، ظرفیتی برای توسعه و همکاری است، نه صرفاً مشکلی برای مدیریت.

در سال‌های گذشته دولت ایران تلاش‌هایی برای ثبت‌نام، شناسایی و صدور کارت اقامت انجام داده و برخی خدمات آموزشی و بهداشتی را به مهاجران ارائه کرده است. در نتیجه، نوعی سرمایه‌گذاری انسانی نیز صورت گرفته که اکنون با اخراج‌های گسترده تهدید می‌شود. این برخوردها، علاوه بر تبعات انسانی و اخلاقی، می‌تواند چهره ایران را در سطح جهانی مخدوش کند.

تا چه اندازه می‌توان با رویکردی مبتنی بر ساماندهی، شناسایی هویتی و بهره‌گیری از ظرفیت‌های اجتماعی و اطلاعاتی مهاجران افغانستانی ساکن ایران، به جای رویکردهای دفعی و اخراج‌محور، به تقویت امنیت ملی، کاهش تهدیدات بیرونی و نیز بهره‌برداری عقلانی از پتانسیل‌های انسانی موجود دست یافت؟

راه ‌حل مقابله با تهدیدات امنیتی، اخراج بی‌ضابطه مهاجران نیست؛ اتفاقاً چنین برخوردی می‌تواند خودش زمینه‌ساز تهدیدات جدید شود. فردی که امروز از ایران اخراج می‌شود، اگر بعدها توسط سرویس‌هایی مانند موساد جذب شود، نه ‌تنها با منطقه آشناست، بلکه مسیرهای بازگشت به کشور را هم می‌شناسد و از همه مهم‌تر، این‌بار با انگیزه انتقام عمل خواهد کرد. این یعنی ما با دست خودمان، ظرفیت دشمن را تقویت کرده‌ایم. برای مواجهه با تهدید، باید راه‌حل امنیتی و اطلاعاتی داشت.

سیاست هوشمندانه آن است که با استفاده از توان اطلاعاتی، منشأ تهدید را شناسایی کنیم. اگر نگران نفوذ یا شبکه‌سازی اسرائیل هستیم، باید بررسی کنیم که این شبکه از کجا و چگونه با برخی افراد در ارتباط است؛ نه اینکه صرفاً حلقه‌ نهایی را ببینیم. مقابله‌ مؤثر، یعنی استفاده دقیق و هدفمند از ظرفیت نیروهای بومی و آشنا به منطقه، مانند همین مهاجرانی که از اسرائیل متنفرند و می‌توانند در ساختارهای اطلاعاتی یا مراقبتی مفید باشند.

اگر قرار است سیاست درستی در قبال مهاجران داشته باشیم، باید از همان ابتدا آنها را شناسایی کنیم، به رسمیت بشناسیم، کارت هویت بدهیم و اجازه دهیم وارد چرخه رسمی اشتغال شوند. در آن صورت می‌توان از آنها مالیات گرفت، آنها را زیر چتر بیمه و مراقبت‌های درمانی آورد، و حتی رفتارهای آنها را کنترل و رصد کرد. اما اکنون بسیاری از آنها نه پرونده پزشکی دارند، نه حساب بانکی، نه گواهینامه رانندگی؛ عملاً در حاشیه‌ترین وضعیت ممکن زندگی می‌کنند.

ما می‌توانیم این افراد را شناسایی، دسته‌بندی و نظام‌مند کنیم. حتی در آینده، آن‌هایی را که توانمندتر و آموزش‌دیده‌ترند، در یک روند معین ـ مثل الگوی آمریکا یا کانادا ـ به شهروندی برسانیم. فراموش نکنیم، در بحران جمعیتی امروز ایران، چه کسانی می‌توانند بهتر از این افراد ـ که سال‌ها در ایران زندگی کرده‌اند و با فرهنگ ما خو گرفته‌اند ـ خلأها را پر کنند؟

معمولاً در کشورهای مهاجرپذیر نیم نگاهی به ترمیم شکاف های جمعیتی وجود دارد،آیا این مسأله در مورد کشورما نیز مصداق پیدا می کند؟

واقعیــــــــــــــت این اســـــــت که در تصمیم‌گیری‌های  اخیر، نشانی از یک سیاست خروجی یا راهبرد کلان دیده نمی‌شود.  

اینکه کسانی از کشورهای همسایه وارد ایران شوند، ولی هیچ‌گونه فرآیند مشخص، هدایت‌شده و سامان‌یافته‌ای برای آنها تعریف نشده باشد، نشان از غیاب یک سیاست مهاجرتی منسجم دارد. اما سؤال اینجاست که اگر حتی صد نفر از میان صدها هزار مهاجر مرتکب چنین همکاری‌ای شده باشند، آیا پاسخ منطقی، امنیتی و انسانی این است که ۷۵۰ هزار نفر را به شکل یک‌جا اخراج کنیم؟ آیا این راه‌حل مسأله است یا تبدیل آن به بحرانی پیچیده‌تر؟

اخراج دسته‌جمعی نه ‌تنها کمکی به امنیت ملی نمی‌کند، بلکه می‌تواند انگیزه‌هایی خطرناک‌تر ایجاد کند. ممکن است کسانی که تحت فشار و طرد اجتماعی قرار می‌گیرند، بعدها در پی انتقام‌جویی، جذب شبکه‌های افراطی شوند. راه‌حل در چنین شرایطی، اقدام اطلاعاتی هدفمند و دقیق است؛ نه واکنش‌های فراگیر. به‌خصوص که بسیاری از مهاجرانی که در سال‌های اخیر وارد ایران شدند، از قشر تحصیل‌کرده، مدیران میانی و افسران نظامی بودند. این افراد پس از ورود به ایران، شغل و جایگاهی متناسب با تخصص خود نیافتند. 

طبیعی است که نمی‌توان یک افسر سابق را به‌راحتی در کار ساختمانی گمارد و انتظار داشت خطری ایجاد نشود. اما ما هیچ برنامه‌ مشخصی برای بهره‌گیری از این ظرفیت انسانی نداشتیم و نداریم.

از سوی دیگر، حتی از نظر امنیتی نیز راه‌حل مؤثر این است که از ظرفیت همین افراد برای نفوذ و شناسایی شبکه‌های مشکوک در داخل و خارج کشور استفاده شود. 

این کار، اگرچه آسان نیست، اما بسیار کارآمدتر از رویکردهای حذف‌محور است.

آیا تفکیک میان نسل اول و دوم مهاجران می‌تواند راهکاری واقع‌گرایانه برای اصلاح این سیاست‌ها باشد؟

بله؛ شاید وقت آن رسیده باشد که ما در سیاست‌گذاری‌های مربوط به مهاجران، میان نسل اول مهاجران افغان و نسل دومی که بخش زیادی از آنها در همین خاک ایران به دنیا آمده‌اند، تمایز قائل شویم. بسیاری از این جوانان در ایران رشد کرده‌اند، زبان ما را آموخته‌اند، فرهنگ ما را زندگی کرده‌اند و خود را بخشی از جامعه ایران می‌دانند. بنابراین شاید اجرای یک سیاست یکسان برای همه، نه تنها ناکارآمد، بلکه از اساس ناعادلانه باشد. من با اصل سیاست اخراج اتباع مخالفم؛ مگر آنکه در یک دادگاه صالح و عادلانه ثابت شود که فردی به صورت مشخص و انفرادی، امنیت کشور را به خطر انداخته است. هیچ انسانی را نمی‌توان صرفاً به ‌دلیل تابعیتش بیرون کرد، مگر آن‌که در فرآیندی قانونی و شفاف، جرم یا تخلف او اثبات شده باشد.

نحوه اجرای این تصمیم‌ها، نه فقط یک مسأله داخلی، بلکه بخشی از دیپلماسی منطقه‌ای ماست؛ دیپلماسی‌ای که اگر به درستی مدیریت نشود، پیامدهای آن به ‌زودی در مرزها و روابط خارجی نمایان خواهد شد.

چنان‌که اشاره شد، موج گسترده مهاجرت‌های ناگزیر به سمت ایران بار اقتصادی، سیاسی و امنیتی سنگینی را بر دوش کشور گذاشت. در حالی که از منظر قواعد بین‌المللی انتظار می‌رود چنین بحران‌هایی به صورت عادلانه میان کشورهای منطقه و جامعه جهانی توزیع شود، ایران در عمل بخش عمده تبعات را به تنهایی متحمل شده است. بنابراین در چهارچوب موازین حقوق بین‌الملل و اصول همبستگی منطقه‌ای، چگونه می‌توان از یک‌جانبه‌بودن بار بحران مهاجرت افغانستان بر دوش ایران کم کرد و مکانیسم‌های سرشکن‌سازی مسئولیت را به‌گونه‌ای فعال کرد که دیگر بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نیز در برابر پیامدهای این بحران، مسئولیت‌پذیر باشند؟

سیاست مهاجرتی ایران، هرچند با چالش‌ها و انتقادهایی همراه بوده، اما در مقایسه با عملکرد کشورهای غربی، روایتی متفاوت و گاه شگفت‌انگیز دارد. ایران بدون سر و صدا، سال‌هاست میزبان میلیون‌ها مهاجر، عمدتاً از افغانستان است؛ رقمی که در مقایسه با ظرفیت کشورهای ثروتمند اروپایی و حتی آمریکا، چشمگیر است. در حالی‌که ایالات متحده اخیراً بیش از ۱۱ هزار مهاجر را اخراج کرده ـ از جمله هزاران افغان که در دوران اشغال افغانستان با ارتش آمریکا همکاری داشتند ـ ایران با کمترین امکانات، پذیرای میلیون‌ها انسان بی‌پناه بوده است. آلمان در اوج بحران مهاجرت تنها حدود یک میلیون پناهجو را پذیرفت؛ آن هم با اقتصاد و زیرساخت‌هایی به‌مراتب قدرتمندتر از ایران.

رفتار کشورهای غربی که مدعی دفاع از حقوق بشرند، اغلب بیش از آنکه بر اساس اصول انسانی باشد، بر پایه منافع سیاسی استوار است. نفاق آشکار میان شعارهای بشر‌دوستانه و واقعیت‌های میدانی، امروز بیش از هر زمان دیگری نمایان شده است. در مقابل، ایران نه ‌تنها با مهاجران برخورد انسانی‌تری داشته، بلکه ظرفیت بالایی برای ادغام اجتماعی و فرهنگی آنان نیز از خود نشان داده است. با این حال، اداره این وضعیت دیگر نباید تنها بر دوش ایران باشد. اکنون زمان آن رسیده که دولت، دانشگاه‌ها و نخبگان مهاجر افغانستانی با همفکری، به تعریف سازوکارهای جدیدی برای مدیریت این مسأله برسند. البته تعامل سیاسی با حاکمان فعلی افغانستان نیز بخش جدانشدنی این معادله پیچیده است؛ معادله‌ای که بدون مشارکت منطقه‌ای و بین‌المللی حل نخواهد شد.

ساماندهی اقتصادی، فرهنگی و حتی تمدنی این جامعه چگونه می‌تواند پیش‌نیاز تنظیم سیاست واقع‌بینانه نسبت به ساختار قدرت در کابل باشد؟

پیش از آنکه به سراغ اخراج برویم، باید ابتدا سود و زیان حضورشان را بسنجیم. اگر نتیجه گرفتیم که این جمعیت می‌تواند به اقتصاد یا حتی امنیت کشور کمک کند، آن‌گاه باید سازوکاری برای ساماندهی‌شان طراحی شود. این سازوکار می‌تواند شامل تشکیل کمیته‌ها، برگزاری کنفرانس‌ها، بررسی علمی وضعیت و شناسایی نیازها باشد. اما به نظر می‌رسد چنین فرآیندی تا امروز طی نشده است.

نکته مهم آن است که برخورد دفعی و ناگهانی، بدون ارزیابی دقیق ممکن است هزینه‌های امنیتی در پی داشته باشد. وقتی کسی سال‌ها در این کشور زندگی کرده و ناگهان از خانه‌اش رانده می‌شود، چه تضمینی هست که به دام شبکه‌های معاند نیفتد؟ حتی اگر محدودیت‌هایی مثل ظرفیت آموزشی یا اقتصادی وجود دارد، باز هم باید برای انتخاب و گزینش دقیق گفت‌وگو کرد؛ با خود طالبان یا دیگر نهادهای بین‌المللی. اما مسأله اینجاست که ما نه نهادی مشخص برای این کار تعریف کرده‌ایم، نه سازوکاری برای تحلیل و پیشنهاد سیاست. باید ابتدا این مسیر را طی کنیم، بعد به سراغ تصمیم‌های سختی چون اخراج برویم؛ نه برعکس.

ما امروز با حدود ۶ میلیون مهاجر در ایران مواجهیم؛ اما به‌جای نگاه هزینه‌محور، باید این حضور را به یک «مزیت نسبی» بدل کنیم. چه کسانی بهتر از همین افراد که هم افغانستان را می‌شناسند و هم ایران را و می‌توانند در جایگاه تاجر، واسطه‌گر و سرمایه‌گذار، پیوندهای اقتصادی میان دو کشور را گسترش دهند؟

ما هنوز به قوانینی پایبندیم که گاه به دهه ۱۳۷۰ برمی‌گردد. وقت آن رسیده قوانین‌مان را «منتقدانه» مرور و به‌روزرسانی کنیم. 

از سوی دیگر، وقتی یک مقام آمریکایی با وعده‌هایی درباره آزادسازی بخشی از دارایی‌های افغانستان وارد صحنه می‌شود، این اتفاق به‌راحتی می‌تواند سیاست‌های داخلی کابل و حتی رفتار منطقه‌ای طالبان نسبت به ایران را تغییر دهد. پس ما هم باید به همان نسبت، با زبان اقتصاد و منطق منطقه‌ای، با افغانستان گفت‌وگو کنیم. در نهایت، وقتی دنیا در حال جذب نیروی متخصص است، چرا ما نتوانیم در جذب یک نخبه افغان یا یک تاجر موفق، انعطاف قانونی نشان دهیم؟ اینها «دیگری» نیستند. افغانستان و مردمش همیشه بخشی از زیست‌جهان ما بوده‌اند. ما و آنها «ما»یی واحدیم، اگر بخواهیم چنین ببینیم.

برای جمع‌بندی بحث، بفرماییدموضوع اخراج اتباع غیر مجاز چه تاثیری بر تحولات و ارتباطات سیاسی و امنیتی میان ایران و طالبان خواهد داشت؟ 

طالبان به‌خوبی می‌داند که از میان ۷۵۰ هزار مهاجر افغان که به ‌ظاهر از ایران خارج می‌شوند، دست‌کم ۶۰۰ هزار نفر ظرف دو ماه بعد دوباره بازمی‌گردند. این یعنی آنها به پیچیدگی مسأله آگاه‌ هستند و شاید به همین دلیل تلاش می‌کنند از تشدید تنش با ایران پرهیز کنند. از سوی دیگر، ایران هم واقعیت را می‌داند. 

ریشه اصلی بحران نه در ایران، بلکه در وضعیت بغرنج داخلی افغانستان، بویژه شرایط وخیم اقتصادی آن نهفته است.

مهاجران تا دیروز از یک مسیر کوهستانی وارد می‌شدند، امروز از مسیری دیگر. پیش‌تر برای عبور از مرز، ۱۲ تا ۱۳ میلیون تومان هزینه می‌کردند، حالا شرایط تغییر کرده، اما بحران همچنان باقی است و مسأله هر بار به وضعیت پیش‌فرض برمی‌گردد؛ گویی همه‌چیز دوباره «به تنظیمات کارخانه» بازمی‌گردد.

اگر موج مهاجرت از افغانستان مهار نشود، می‌تواند ابعاد فراملی پیدا کند و حتی اروپا را نیز درگیر کند. ایران به تنهایی قادر به اجرای سیاست‌های سخت‌گیرانه نیست، مگر با همکاری کشورهای واسطی مانند ترکیه. در این میان، اروپا نیز نباید مسأله مهاجرت را ساده‌انگارانه ببیند، چرا که بحران‌های منطقه‌ای، از جمله افغانستان، بسیار پیچیده‌تر از آن‌ هستند که با راه‌حل‌های مقطعی مدیریت شوند. با وجود این، فرصت‌هایی برای بهبود وجود دارد. اگر دولت ایران، فرهیختگان افغان مقیم و مهاجران تحصیلکرده دست به دست دهند، امکان ایجاد فضای گفت‌وگو و همکاری فراهم است؛ از جمله از طریق تعامل با نمایندگی‌های افغانستان، برگزاری کنفرانس‌های مشترک و پیگیری دیپلماسی فرهنگی و انسانی. این تلاش‌ها، هرچند محدود، می‌تواند به تدوین سیاستی مهاجرتی پایدار و واقع‌بینانه منجر شود.

می‌خواهم حرف آخرم را صمیمانه با مردم، بویژه دانشجویانم، در میان بگذارم. بیشتر مهاجران افغانستانی از سر ناچاری به ایران آمده‌اند، نه از سر انتخاب. درست است که در میانشان خطاکارانی هم هستند، اما نباید همه را به یک چوب راند. بسیاری‌شان برای تأمین نان خانواده‌هایشان سخت‌ترین کارها را به جان می‌خرند.

ما هم در ایران با مشکلات زیادی روبه‌رو هستیم، اما راه‌حل، اخراج مهاجران نیست. ریشه بحران‌ها در جای دیگری‌ است.

برخورد انسانی با مهاجران نه‌تنها یک فضیلت اخلاقی که یک سیاست هوشمندانه است؛ هم به نفع امنیت ماست، هم آینده منطقه.

 

بــــرش

تا چه اندازه اجرای سیاست بازگرداندن مهاجران، منوط به نوع و سطح تعامل ایران با هیأت حاکمه طالبان در افغانستان است و این تعامل چه تأثیری بر کارآمدی، مشروعیت یا پیامدهای انسانی این سیاست خواهد داشت؟

ایران در مواجهه با طالبان، نیازمند سیاستی واقع‌گرایانه و چندلایه است؛ زیرا تعامل با قدرت حاکم در افغانستان اجتناب‌ناپذیر است، به‌ویژه در حوزه‌هایی چون اقتصاد، امنیت و آموزش. باید به‌جای تحمیل مستقیم ارزش‌ها با گفت‌وگو و همکاری مشروط، طالبان را به پذیرش اصلاحاتی مانند آموزش دختران ترغیب کرد. همزمان، اخراج گسترده و بی‌برنامه نه‌تنها مشکلات را حل نمی‌کند، بلکه تبعات امنیتی و انسانی دارد. ایران هنوز به جمع‌بندی مشخصی درباره رسمیت‌یافتن طالبان نرسیده و بدون این تعیین‌تکلیف، نمی‌توان راهبردی باثبات تدوین کرد. همچنین، باید از منظر منطقه‌ای با استفاده از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی، طالبان را در زنجیره‌ای از منافع پایدار وارد کرد تا رفتار آنها در موضوعاتی چون حقابه هیرمند یا مهاجرت، تابعی از منافع مشترک باشد. در نهایت، نگاه به افغانستان باید از تهدید به فرصت تغییر یابد و سیاست مهاجرتی ایران نیز با رویکردی انسانی و بهره‌مند از ظرفیت مهاجران، بازطراحی شود.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار