در ستایشِ یاقوتِ سرخ روایتگر خاموشِ تهران در سریال تاسیان
یاقوت را به یاد میآورید؟ همان زن سرخپوش که سه دهه، هر روز در سکوتی رازآلود با ردایی به رنگ خون، در گوشه شمالشرقی میدان فردوسی میایستاد

روزنامه هفت صبح در یادداشتی نوشت:
تهران شهری است که خاطراتش را میبلعد. انگار ما ایرانیان قراردادی نانوشته با فراموشی بستهایم. قدم که میزنی، دیوارها داستانهایشان را پنهان و خیابانها زمزمههای گذشته را در هیاهوی امروز گم میکنند اما گاهی، چهرههایی در این شهر فراموشکار، سرسختانه به یادآوردن را ادامه میدهند.
«تاسیان» با تمام ایراداتی که به آن وارد است اما دریچهای گشوده به روی بخشی از تاریخ شفاهیمان. سریالی که با وجود ضعفهای فنی و محتوایی، کاری را انجام میدهد که در فضای رسانهای امروز کمتر دیده میشود: روایت آنچه رسما روایت نشده است.
آنچه در این میان جذاب است، تلاش تینا پاکروان برای زنده نگهداشتن خاطرات تاریخی ماست. از همان تیتراژ آغازین که ادای دینی ظریف به ماهی سیاه کوچولو است، تا همین قسمت آخر که قصه یاقوت را در حافظه جمعی ما احیا کرده، نشان از دغدغهای دارد که فراتر از سرگرمی محض است.
یاقوت را به یاد میآورید؟ همان زن سرخپوش که سه دهه، هر روز در سکوتی رازآلود با ردایی به رنگ خون، در گوشه شمالشرقی میدان فردوسی میایستاد. از او چه میدانیم جز نجواهای مردمی؟ میگویند عاشق بود، میگویند چشم به راه بود، میگویند روزی بیخبر، محو شد. او تبدیل شد به تمثالی از صبر، استقامت و تنهایی در کلانشهری که گاه حتی سایهها را هم فراموش میکند. یاقوت نه فقط یک زن که خود تهران بود.
این سریال، شمایل یاقوت را از لابهلای غبار خاطرهها بیرون کشیده و آن را به زبانی امروزی برای نسلی ترجمه کرده که شاید هرگز نام یاقوت به گوششان نخورده باشد.این کار، با وجود اجرای نهچندان قدرتمندش، قدمی است در مسیر احیای خاطرات جمعی.
آری، در این مسیر، لغزشهایی در بازیها میبینیم، فیلمنامه گاه دچار ناهمواری میشود و طراحی صحنهها چندان قانعکننده نیست اما مگر نه اینکه خاطره زنده کردن، هنری است فراتر از تکنیک؟ مگر نه آنکه روح شهرها را همین روایتهای کوچک و گمشده زنده نگه میدارند.
در زمانهای که حافظه جمعی ما از تکرار تصاویر ساختگی به سرگیجه افتاده، همین اشاره ظریف به گوشهای از حقیقتهای فراموششده، چون شمعی است در تاریکی. مثل دفتری کهنه که وقتی ورق میزنی، هنوز بوی مرکب قدیمی میدهد و تو را به سفری در زمان میبرد.
فراموش نکنیم: در جهانی که فراموشی جریان غالب است، هر تلاشی برای بهیادآوردن، حتی اگر ناپخته و با اجرایی متوسط باشد، باز هم ارزشمند است. و چه میدانیم، شاید فردا، کسی دیگر برخیزد _ شاید با دستی تواناتر _ تا داستان دیگری را از دل میدانها و کوچههای شهر بیرون بکشد و به ما یادآوری کند که ما فقط در لحظه حال زندگی نمیکنیم، وارثان تمام خاطراتی هستیم که پیش از ما در این شهر جریان داشتهاند.