به روز شده در
کد خبر: ۱۵۹۳۰

روایت قهرمانان بی‌مدال از فاجعه بندر

این روایت، صدای همان امدادگرانی است که از زمین و آسمان عملیات امداد‌رسانی را انجام می‌دادند. امدادگرانی که 14 روز به خانه بازنگشتند تا شاید گمشده‌ای را از میان آهن‌های گداخته و آوار بیرون بکشند و خانواده‌ای را از سرگردانی نجات بدهند. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، نه گزارش یک حادثه بلکه شرح حضور در دل فاجعه‌ای است که تا امروز، پایانش روشن نیست.

روایت قهرمانان بی‌مدال از فاجعه بندر
ایران

روزنامه ایران در گزارشی نوشت:

این روایت، صدای همان امدادگرانی است که از زمین و آسمان عملیات امداد‌رسانی را انجام می‌دادند. امدادگرانی که 14 روز به خانه بازنگشتند تا شاید گمشده‌ای را از میان آهن‌های گداخته و آوار بیرون بکشند و خانواده‌ای را از سرگردانی نجات بدهند. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، نه گزارش یک حادثه بلکه شرح حضور در دل فاجعه‌ای است که تا امروز، پایانش روشن نیست.

دود بوی مرگ می‌داد

در ظهر داغ بندرعباس، تنها چند دقیقه پس از اعلام کد قرمز، تیم واکنش سریع هلال‌احمر با صدای انفجار از جا برخاست. شاید هیچ کدام از امدادگران تصور نمی‌کردند به عملیاتی اعزام می‌شوند که مشابه آن را هیچ‌گاه تجربه نکرده‌اند. جلیل پرسیان مسئول یکی از تیم‌های واکنش سریع امداد و نجات هلال احمر بندرعباس از روز حادثه و 14 روز عملیات شبانه‌روزی برای پیدا کردن زخمی‌ها و اجساد قربانیان حادثه این‌گونه روایت می‌کند: «مسئولیت تیم آن روز با من بود. با دو نفر دیگر از همکاران کشیک بودیم که ساعت ۱۲:۳۰ آماده‌باش اعلام شد. صدای انفجار از پایگاه ما که پشت فرودگاه واقع شده به وضوح شنیده نمی‌شد، اما فاصله ۲۲ کیلومتری با بندر شهید رجایی کافی بود تا بدانیم با اتفاقی معمولی روبه‌رو نیستیم. تیم ما در کمتر از یک دقیقه آماده و راهی محل شد. ابتدا تصور کردیم دود از نیروگاه حرارتی در غرب بندرعباس برخاسته، اما هرچه نزدیک‌تر شدیم، واقعیت تلخی در مقابل ما آشکار می‌شد. در نزدیکی شهرک پیامبر اعظم، دود غلیظی از دل بندر بلند بود. بویی تند و ناخوشایند فضا را پر کرده بود؛ بویی که پیش‌تر در هیچ حادثه‌ای تجربه نکرده بودم.» وی در ادامه گفت: «متأسفانه توقف خودروهای سواری و سنگین در مسیر باعث ایجاد ترافیک سنگین و اختلال در حرکت خودروهای امدادی شده بود. با سختی فراوان، خودمان را به ورودی بندر شهید رجایی رساندیم. در همان لحظه، آمبولانس اورژانس هم پشت سر ما رسید. با عبور از پل زیرگذر، منظره‌ای پیش چشم‌مان ظاهر شد که هنوز هم باورش سخت است؛ خودروهایی از روبه‌رو می‌آمدند که شیشه‌های‌شان شکسته بود، برخی حتی سقف نداشتند. دیوارهای بتنی اسکله تخریب شده و قطعات فلزی مثل ترکش در فضا پخش شده بود. مراقب بودیم لاستیک خودروی‌مان پنچر نشود. در پارکینگ بندر که بیش از ۲۰۰ خودرو در آن پارک شده بود، تقریباً همه خودروها آسیب جدی دیده بودند. در آن لحظات، تمام فکرم پیش مصدومانی بود که زیر آوار مانده بودند. حتی فراموش کردم برادرم که مسئول یکی از شرکت‌های بیمه بود، در همین محل کار می‌کرد.

سکانسی از ویرانی مطلق

این امدادگر هلال احمر از تصویر آخرالزمانی که مقابل دیدگان امدادگران قرار گرفت، این‌گونه گفت: «جلوی ما، تلی از خاکستر و کانتینرهای شعله‌ور قرار داشت؛ صحنه‌ای آخرالزمانی که تا پیش از آن فقط در فیلم‌ها دیده بودیم. آتش‌نشان‌ها مشغول مهار آتش بودند، اما شعله‌ها آن‌قدر گسترده بود که نمی‌توانستیم نزدیک شویم. در همان دقایق اولیه، راننده تریلی‌ای که مصدومی را سوار کرده بود از ما کمک خواست. بلافاصله مصدوم را بیرون کشیدیم و تحویل اورژانس دادیم. ساختمان اداری و سوله‌های شرکت سینا کاملاً ویران شده بودند. احتمال حضور افراد زیادی در زیر آوار وجود داشت. به‌عنوان اولین تیم امدادی هلال‌احمر، ارزیابی صحنه را آغاز کردیم و بلافاصله با مسئولان استان تماس گرفتیم. به آنها اطلاع دادیم که ابعاد فاجعه بسیار گسترده‌تر از تصور اولیه است و به اعزام فوری تمام نیروها و تجهیزات نیاز داریم.»

جلیل، وقتی از تلخ‌ترین صحنه آن روز می‌گوید، بغض گلویش را می‌گیرد: «مرد جوانی زیر صفحه آهنی لیفتراک گیر کرده بود. ابتدا تصور کردیم زنده است، اما آتش آن‌قدر شدید بود که نمی‌توانستیم نزدیک شویم. وقتی به‌دقت نگاه کردیم، متوجه شدیم از شدت سوختگی جان داده است. این صحنه را هرگز فراموش نمی‌کنم.»

جلیل ادامه می‌دهد: «در تمام این دو هفته، هیچ‌کس به خودش فکر نمی‌کرد. همه فقط تلاش می‌کردند به دیگران کمک کنند. چون هر لحظه احتمال انفجار کانتینر دیگری وجود داشت، زخمی‌ها را به‌سرعت از محل دور و به بیمارستان منتقل می‌کردیم. در ساعات اولیه، اطلاعات دقیقی از تعداد افراد حاضر در محل نداشتیم. با هماهنگی مسئولان شرکت سینا و دیگر شرکت‌ها، عملیات جست‌و‌جو را در نقاط مشخص ادامه دادیم. بوی گوشت سوخته، ذرت، سیب‌زمینی، قیر و قهوه از کانتینرهای درحال سوختن بلند بود. پس از انتقال زخمی‌ها، تمرکزمان بر یافتن پیکرهای قربانیان قرار گرفت. خانواده‌های بسیاری چشم‌انتظار بازگشت عزیزان‌شان بودند. استراحتی در کار نبود؛ روز اول فقط یک ساعت خوابیدیم. چون احتمال می‌دادیم کارگرانی در لحظه حادثه داخل کانتینرها در حال استراحت بوده باشند، جست‌و‌جو را بی‌وقفه ادامه دادیم. دو روز بعد، جسد سوخته مرد جوانی را در میان قیر پیدا کردیم. صورتش از بین رفته بود. چند روز بعد، در همان محل، صدای پارس سگی را شنیدم که قطع نمی‌شد. وقتی نزدیک شدم، متوجه شدم سگ کوچکی در قیر گیر افتاده و دست و پاهایش فرو رفته. به‌سختی نجاتش دادم.»

وی ادامه داد: «پایان شب سیاه هنوز نرسیده در برخی نقاطی که گفته شده بود فردی در آنجا حضور داشته، با امیدی برای نجات وارد اما با پیکر بی‌جان او روبه‌رو شدیم. راننده تریلی‌ای که هنگام تخلیه بار زیر آوار گرفتار شده بود، یکی از آنها بود. آوار را با دست کنار زدیم و جسدش را بیرون کشیدیم. در شب اول، پنج نفر مفقود اعلام شدند و پیکر چهار نفرشان را یافتیم. ماسک‌های ساده داشتیم، اما شدت بوی مواد سوخته آن‌قدر زیاد بود که حتی تنفس هم سخت شده بود. واقعاً لحظات سنگین و طاقت‌فرسایی برای ما و آتش‌نشانان بود.»

جان‌فشانی در آتش

هلیکوپتر امداد با شجاعت به آتش نزدیک می‌شد تا کیسه‌ها را با دقت بیشتری در کانون حریق رها کند، اما هر لحظه خطر انفجار، آن را تهدید می‌کرد. با انفجار یکی از کانتینرها، موج انفجار، هلیکوپتر را بشدت تکان می‌داد. با این حال، هیچ‌کس به جان خود فکر نمی‌کرد؛ هدف، تنها نجات کسانی بود که در میان آهن‌های گداخته و شعله‌های بی‌امان گرفتار مانده بودند.

فرهاد اباذری یکی از امدادگران پایگاه هلال احمر تنگه‌زاغ بندرعباس، از لحظه آغاز عملیات امداد و نجات در بندر شهید رجایی چنین روایت می‌کند: «روز حادثه، در پایگاه تنگه‌زاغ شیفت بودم. این پایگاه ۱۶۰ کیلومتر با بندر شهید رجایی فاصله دارد. به‌محض اعلام حادثه، تیم‌های امداد و نجات به محل اعزام شدند. وقتی به محل رسیدیم، عمق فاجعه فراتر از تصور ما بود. شعله‌های آتش لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد و نزدیک شدن به کانون حریق تقریباً غیرممکن بود. با بحرانی‌شدن شرایط، امداد هوایی در دستور کار قرار گرفت. من و چند نفر دیگر از امدادگران، سوار بر هلیکوپتر هلال‌احمر شدیم تا کیسه‌های پودر اطفای حریق را به دل آتش بیندازیم. البته هلیکوپترهای ما برای اطفای حریق طراحی نشده‌اند، اما خلبانان شجاع ما کاری کردند که بتوانیم جلوی پیش‌روی آتش را بگیریم. بارها هلیکوپتر به مرکز آتش نزدیک شد و کیسه‌های پودر را با دقت در کانون شعله‌ها رها می‌کردیم. اگر از فاصله‌ای دورتر پرتاب می‌شد، احتمال برخورد با امدادگران زمینی وجود داشت. با هر انفجار، موج شدید هوا هلیکوپتر را تکان می‌داد، اما سعی می‌کردیم کیسه‌ها را دقیقاً در مرکز حریق بیندازیم. فقط این‌طور می‌شد آتش را کنترل کرد تا نیروهای زمینی بتوانند عملیات را ادامه دهند.»

جست‌وجو در میان آهن‌پاره‌ها

علاوه بر خطر شعله‌ها، ترکیبات موجود در محل حادثه بر شدت شرایط افزوده بود. اباذری از لحظه‌هایی که به امید زنده پیدا کردن حادثه‌دیده‌ها به میان آهن پاره‌ها و آتش رفت این‌گونه می‌گوید: «در محل انفجار، مواد خطرناک و قیر انبار شده بود. ما با علم به این خطرها، تصمیم گرفتیم برای نجات زخمی‌ها و یافتن پیکر جان‌باختگان، تمام منطقه را جست‌وجو کنیم. شناسایی اجساد نیز دشوار بود؛ چرا که در محل، کانتینرهایی با محتوای گوشت وارداتی قرار داشتند که کار تشخیص پیکرها را سخت می‌کرد. تلخ‌ترین لحظه برای من، زمانی بود که دو برادر با گریه و التماس از ما خواستند برادر گمشده‌شان را پیدا کنیم. فیلمی از دوربین مداربسته داشتند که او را در نزدیکی محل حادثه نشان می‌داد. آنها با اشک، خواهش می‌کردند کمک‌شان کنیم.»

برای فرهاد اباذری، این لحظات دشوارتر بود؛ چرا که دو سال قبل، برادر امدادگرش را در سانحه رانندگی از دست داده بود: «هنوز با نبودن برادرم کنار نیامده‌ام. دیدن آن دو برادر، انگار داغم را زنده کرد. برای دلگرمی این دو برادر، همه نقاطی را که آنها نشان می‌دادند جست‌وجو کردیم. اما با توجه به‌شدت انفجار در مرکز حادثه، امیدی به پیدا کردن جسد باقی نمانده بود. در همه آن لحظات با کمک دستگاه ریچ، کانتینرها را کنار می‌زدیم تا شاید جنازه‌ای پیدا کنیم و خانواده‌ای را از چشم‌انتظاری برهانیم. در همه آن لحظات سخت، فقط به وظیفه‌مان فکر می‌کردیم.»

 

ارسال نظر

آخرین اخبار