اقتباسی متفاوت از «کتابخانه نیمهشب» با چاشنی طنز
نمایش «کتابخانه نیمهشب» یکی از پر مخاطبترین نمایشهای این روزهاست. نمایشی که از دی ماه به روی صحنه رفته و همچنان با استقبال مواجه است. این نمایش اقتباسی آزاد است از کتابی با همین نام. ما در آوش به بررسی تفاوتهای کتاب با نمایش پرداختیم و با مجید توکلی، مشاور کارگردان این نمایش، گفتوگو کردیم.

نمایش «کتابخانه نیمهشب» با وجود وفاداری به خط اصلی داستان، با تغییرات جسورانهاش در شخصیتپردازی، روایت و لحن، روایتی تازه و کمدی از رمان مت هیگ به صحنه آورده است.
تئاتر «کتابخانه نیمهشب» همانطور که در پوسترش آمده، یک اقتباس آزاد است؛ این آزاد بودن را میتوان در تکتک تغییراتی که در روند روایت دیده میشود، احساس کرد.
شاید در نگاه اول کلیات داستان با رمان همسو باشد، اما وقتی به جزئیات میرسیم، تفاوتها همچون دریایی عمیق و متلاطم خود را نشان میدهند.
در رمان، نورا پس از مرگ، وارد کتابخانهای میشود و در آنجا با چهرهای آشنا، همان خانم کتابدار مدرسه، مواجه میشود.
شخصیتی با ظاهر قدیمی، اما با ماهیتی تازه؛ خانم الم، کتابداری مسن، صبور، دانا و جدی است.
با آنکه ممکن است رفتارش عبوس به نظر برسد، اما در حقیقت شخصیتی حکیمگونه دارد.
اما تئاتر تصمیم گرفته این کاراکتر را بهشکل مردی کاملاً غریبه بازسازی کند: آقای جعفری.
طبق گفته توکلی مشاور کارگردان (اقتباس آزاد به آنها آزادی این تغییر را داد)
جعفری شخصیتی شوخطبع که بار طنز نمایش را تمام قد بر دوش میکشد.
او با دفتری که لطیفههایش را در آن مینویسد و برای تماشاچی با صدای بلند میخواند، نهتنها خنده میآورد بلکه تکرار شوخیها را نیز به نقطه قوت تبدیل میکند.
به گفته توکلی شوخیها را برای کمتر شدن سیاهی داستان اضافه کردند.
اینکه خانم الم جدی جای خود را به آقای جعفری بامزه داده، تغییری جالب توجه است.
محمد شعبانپور در این اثر چهار نقش ایفا میکند؛ او با استایلهای متفاوت در پوشش و مدل مو، به کاراکترهای گوناگون نزدیکتر شده و توانسته حس و حال هر شخصیت را به شکلی کامل به تماشاگر منتقل کند.
مشاور کارگردان تاکیید کردند پیدا کردن بازیگری که از پس تمامی نقشها بر بیاید آسان نبود اما ایفای نقش یک بازیگر را به این که چندین بازیگر داشته باشند ترجیح میدادند و همین طور با آقای شعبان پور از برنامه مهمانی طهماسب آشنایی داشت و به مهارت او ایمان داشت.
در رمان، نورا بیش از هفت بار به زندگیهای موازی سر میزند، اما در تئاتر تنها سه فرصت برای تجربه این زندگیها دارد.
مشاور کارگردان در این خصوص این چنین گفت: (با محدودیت زمانی رو به رو بودند و باید تماشاگر را هوشیار نگه میداشتند.)
در کتاب، نورا یک دوست جراح و یک دوست مهاجرتکرده به استرالیا دارد که از دلفینها مراقبت میکند.
دوستی با ایزابل در کتاب کمرنگ شده، اما در تئاتر، ایزابل به دیزی تغییر یافته و هنوز مهاجرت نکرده.
در یکی از زندگیها، نورا خبر مرگ دیزی را میشنود، در حالیکه در کتاب، نورا همراه با ایزابل مهاجرت میکند و درمییابد دوستیها نیز همچون زندگی دستخوش تغییر میشوند؛ مرگی در کار نیست، بلکه مرگ رفاقت است.
در کتاب، تدریس برای نورا جزئی بیاهمیت از زندگیاش است، اما در تئاتر، این بخش پررنگ شده. شاگردی برای نورا ساخته شده که عاشق اوست و در یکی از زندگیها، با نورا دیدار میکند.
نورای کتاب در یکی از زندگیها با دن ازدواج کرده اما به علت مستی زیاد او، از این زندگی راضی نیست. این بخش تقریباً در تئاتر حفظ شده و با چاشنی خیانت غنیتر شده است.
مرگ برادر نورا به دلیل مصرف مواد در کتاب آمده و در تئاتر نیز تا حد زیادی رعایت شده است.
اما تفاوت عمیق در روایت مربوط به پدر نوراست.
در تئاتر، پدر او خانه را ترک کرده، از بدهکاری خسته شده و مسئولیت خانواده را رها کرده است.
مادر نورا از این رهاشدگی دق کرده و جان باخته اما در کتاب، پدر نورا فوت شده و دختر حسرت ارتباط دوباره با او را دارد.
پدرش از او میخواست شناگر ماهری باشد و این توقعات باعث فاصله میان آنها شده بود.
در هر دو روایت، مادر نورا مرده، اما در کتاب، او حسرت استعدادهای هدررفتهی دخترش را دارد و خواهان موفقیتش است؛ همین خواستهها موجب تنشهایی میان مادر و دختر شدهاند.
در خصوص حذف و تغییر شخصیتها مشاور کارگردان گفت( به علت شباهت دادن به فرهنگ ایرانی نویسندهها این تصمیمات را گرفتند)
زندگیهای سهگانه در تئاتر به ترتیب چنین هستند: مواجهه با امیرعلی (که معادل دن است)، تبدیلشدن به یک موزیسین موفق و ملاقات با سم، و در نهایت رویارویی با پدر.
یکی از صحنههای قابل توجه در نمایش، صحنهایست که جعفری چای فرضی برای نورا میریزد.
در آن لحظه، یکی از تماشاگران بیاختیار گفت: «پات رفت تو چایی!» بازیگر بدون آنکه تمرکزش را از دست بدهد، با اشارهای شوخطبعانه به گوشه صحنه، به تماشاگر فهماند که چای آنجا نیست. اوضاع را با مهارتی کمنظیر کنترل کرد.
حتی بعدها، در یکی از دیالوگها، با گفتن «چرا چایی الکی منو خوردی؟» به همان صحنه اشاره میشود. این جزئیات هوشمندانه، بازیگر را از دام سوالهای ناگهانی تماشاچیان میرهاند و در عین حال خط داستان را تقویت میکند.
درست در لحظهای که ذهن مخاطب درگیر این پرسش میشود که چرا همه اسمها ایرانی شدهاند جز دیزی، شاگرد نورا علت نام او را جویا میشود و تماشاگر پاسخ سوالش را دریافت میکند. نویسنده با مهارت، اجازهی مچگیری به بیننده نمیدهد.
صحنهآرایی هم جای توجه دارد. هنگام تغییر دکور، نور صحنه کم میشود اما نه آنقدر که هیچ چیز دیده نشود.
عوامل صحنه با لباسهای سیاه در حرکاتی دایرهوار وسایل را جابهجا میکنند.
این حرکتهای منظم میتوانند تعابیر گوناگونی داشته باشند: برخی آن را ضرورت فنی صحنهپردازی میدانند و برخی دیگر، این چرخشها را نمادی از گذر زمان و سقوط نورا در چرخهی بیپایان زندگیهای موازی تعبیر میکنند.
توکلی راجع به تعویض صحنه این موضوع را تایید کرد که شیوه حرکت جا به جایی صحنه منظور دنیای موازی و گذر زمان است.
با وجود اینهمه تفاوت، تئاتر نه تنها شوق کسانی که کتاب را خواندهاند را کور نمیکند، بلکه با روایت طنزآمیز از یک اثر عمیق و اندوهبار، تنوعی خاص و جذاب ارائه میدهد. پیام داستان حفظ شده و این بار در قالبی بامزهتر و سرزندهتر به مخاطب عرضه شده است.