شمس لنگرودی: شعر عاشقانه، صدای خلوت انسان است
محمد شمس لنگرودی با انتشار مجموعه شعر جدیدش «درون شدم از دری که نیست» میگوید شعر عاشقانه در خلوتترین لحظات با آدم همدلی میکند و همین همدلی است که آن را به پناهگاهی برای انسان بدل میسازد.

شمس لنگرودی میگوید: علت اینکه شعر عاشقانه طرفدار دارد این است که در خلوتترین لحظات با آدم همدلی میکند. برانگیختن همدلی است که باعث میشود آدمی به آن پناه ببرد.
محمد شمس لنگرودی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر که به تازگی نامش به عنوان یکی از بازیگران فیلم «چشمهایش» بهمن فرمانآرا (با اقتباس از رمان بزرگ علوی) اعلام شده است، درباره مجموعه شعر جدیدش که در انتشارات مروارید منتشر شده است، گفت: مجموعه «درون شدم از دری که نیست» گزینه شعر نیست بلکه شعرهایی است که در یکی - دو سال اخیر نوشتهام. این مجموعه انتخابی از شعرهای عاشقانه نیست، شعرهایی بودند که به گمانم ارزش چاپ کردن داشتند.
او درباره اینکه در شعرهای عاشقانه این مجموعه به نگاه دیگری از عشق رسیده یا در ادامه کارهای دیگرش است، گفت: شخصا گمان نمیکنم بعد از انتشار مجموعه شعر «۵۳ ترانه عاشقانه»، نگاهم به هستی و عشق تغییر کرده باشد. نگاهم تغییر چندانی نکرده است و اگر هم تغییر کرده باشد، باید منتقدان درباره آن نظر دهند.
این شاعر مطرح درباره ماندگاری شعرهای عاشقانه در گذر زمان و نگاه خودش به شعر عاشقانه توضیح داد: تصورم این است آدمیزاد تا جایی که میتواند تلاش میکند تا زندگی روزمره خود را بهبود ببخشد اما برای عموم چنین چیزی مقدور نیست. عده اندکی در جهان هستند که میتوانند به خواستههایشان برسند و یا به آنها نزدیک شوند بنابراین بهطور عموم سرخورده از خواستههایشان بازمیگردند؛ به قول رودکی «هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتیست، کی پذیرد همواری». دنیا همواری نمیپذیرد؛ برای همین ما صبح با کلی امید و آرزو بیدار میشویم و شب که میخواهیم بخوابیم میبینیم بخش اعظم آرزوهایمان برآورده نشده است و انسان در ادامه برآورده نشدن آروزهایش به تخیل و هنر پناه میبرد.
شمس لنگرودی با بیان اینکه شعر نتیجه یک نوع فقدان است، گفت: تا فقدان در جهان هست که همواره خواهد بود، هنر هم با جنبههای گوناگون وجود خواهد داشت. مهمترین نوع هنر، آثار عاطفی و عاشقانه است. مهمترین نکتهای که در زندگی اهمیت دارد، همدلی است، بیشترین رنجی که میبریم فقدان همدلی است؛ اگر کسی در کنار ما باشد و رنجها و عشقهای خودمان را با او سهیم شویم، رنج کمتر میشود.
او خاطرنشان کرد: عشق پناه بردن دو انسان به یکدیگر است که مثل آینه در یکدیگر منعکس میشوند؛ دردهایشان را به هم میگویند؛ شادیهایشان را با هم قسمت میکنند؛ تا جایی که نگفته یکدیگر را درک میکنند. همان که میگویند یک روح در دو تن. در واقع عشق تسلی دوطرفه وجوه ناکاممانده دو تن در زندگی است. و شعر عاشقانه تجلی و بازتاب حالات این دو تن است که همه میتوانند خود یا آرزوهایشان را در آن ببینند. علت اینکه شعر عاشقانه طرفدار دارد این است که در خلوتترین لحظات با آدم همدلی میکند. برانگیختن همدلی است که باعث میشود آدمی به آن پناه ببرد.
شمس لنگرودی درباره تأثیر تجربه زیستهاش در سالهای اخیر بر فضای شعری این مجموعه، گفت: از زمانی که متوجه شدم «جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است»، از ۱۰_۱۵ سال پیش تاکنون چه به لحاظ شعری (جوهر شعری) و چه بهلحاظ جهانبینی تغییر چندانی نکردهام. سالهاست که یکسره به آرا و اشعار حافظ پناه بردهام، هم شعرش برایم آموزنده است و هم رهنمودهای زندگیسازش. به گمانم در این مجموعه هم تغییر چندانی نکردهام. همان حرفهاست که به زبان و حالات دیگری گفته شده است.
این شاعر درباره اینکه شعرهایش نسبت به اولین شعرهایش چه تغییری کرده است، گفت: اگر منظور از شعرهای گذشته، ۳۰ - ۴۰ سال پیش باشد، خیلی تغییر کرده است. آن زمان درک خامی از جهان داشتم و فکر میکردم دنیا را برای ما درست کردهاند و ناراحت بودم چرا اینجور است و دنبال این بودم که برای بشریت آزادی فراهم کنم و عدالت بهوجود بیاورم، اما دیدم آنهایی هم که مدعی بودند، نتوانستهاند. کتابی به نام «تجاربالسلف» داریم که یکی از کتابهای تاریک و خونین گذشتگان است؛ و درباره ملت ماست. از روزگاری که به آن نکات تاریک پی بردم (نکاتی که حافظ به آن پی برده بود و بعدها در نیچه هم دیدیم)، تغییر اساسی در نگاهم ایجاد نشد و همان نکات را به زبانهای مختلف میگویم.
او ادامه داد: نسبت به ۳۰ - ۴۰ سال پیش که روزگارِ خامیام بود و فکر میکردم مرغ پروبال شکستهای هستم و اشتباها به دنیا آمدهام و جهان دارد به من ظلم میکند، شعرهایم تغییر کرده است؛ چراکه بعدها دیدم که هستی اصلا خبر ندارد که من و ما هم وجود خارجی داریم. بله شعرهایم نسبت به آن دورهها تغییر کرده اما نسبت به این ۱۰ - ۱۵ سال تغییری نکرده است. ما میدانیم مسافر و مهمانیم. به قول یک کسی، که مشهور است این جمله را چارلی چاپلین گفته و من صحت آن را نمیدانم، «قرار نبود به دنیا بیاییم، حالا که به این مهمانی دعوت شدهایم بهتر است برقصیم.»
شمس لنگرودی ادامه داد: در این ۱۰ - ۱۵ سال به این جمله بیشتر اعتقاد دارم. حافظ نیز چنین دورههایی را طی کرده و درک کرده بود که به این نگاه رسیده بود. حافظ هم در دوره خودش میدید که تمام شاهان و حاکمان کشته شدند، پسر پدرش را کشت و پدر پسرش را کشت و شاه شجاع پدرش را کور کرد و در دوروبریهای خود تنگچشمانی خواهان نابودی او هستند. در زیر این آسمان فقط شکلهاست که عوض میشود، محتوا همان است.
نمونه شعری از مجموعه «درون شدم از دری که نیست» که در ۸۸ صفحه با قیمت ۱۵۰ هزار تومان در انتشارات مروارید منتشر شده است:
من بازماندۀ شاخساری کوچکم
که طاقت برف را نداشت
و شکوفهئی که تمام تنم را پوشانده است
لبخندی است
تا ارزانی روزگار شما کنم.
منبع: ایسنا