EN
به روز شده در
کد خبر: ۴۵۱۵۳
گفت‌وگو با فرامرز پارسی درباره مسیر او از نقاشی تا مرمت

معماری، زبان زندگی است/ از شیفتگی به نقاشی تا کشف کیفیت بی‌زمان در تاریخانه

فرامرز پارسی، معمار و مرمت‌گر برجسته، در گفت‌وگویی با برنامه «اکنون» مسیر زندگی‌اش را از شیفتگی به نقاشی تا کشف «زبان معماری» شرح داد. او در روایت‌هایش از نخستین مواجهه با مسجد تاریخانه دامغان تا تجربه‌های میدانی در نایین و محمدیه تأکید کرد که «مرمت یعنی شنیدن صدای تاریخ و کمک به اینکه همچنان شنیده شود.»

معماری، زبان زندگی است/ از شیفتگی به نقاشی تا کشف کیفیت بی‌زمان در تاریخانه

فرامرز پارسی، معمار و مرمت‌گر ایرانی، در بخشی از گفت‌وگوی خود در برنامه «اکنون» از نقطه عطفی بنیادین در زندگی‌اش سخن گفت؛ نقطه‌ای که علاقه‌مندی‌های کودکانه‌اش به نقاشی، راه را برای ورود به معماری و مرمت هموار کرد. او توضیح داد:« خیلی‌ها می‌پرسند مرمت چیست و چه فرقی با بازسازی دارد. من از نقاشی شروع کردم. فکر می‌کردم نقاش می‌شوم. اما خانواده می‌خواستند مهندس یا دکتر بشوم. یک دوستی داشتم که برادرش معماری می‌خواند. وقتی اتاقش را دیدم پر از نقاشی بود، با خودم گفتم پس معماری خوبه. رفتم معماری. ترم اول دانشگاه، تازه اولین بار بود یک بنای تاریخی می‌دیدم! چون بابام نظامی بود و ما تو پایگاه‌ها زندگی می‌کردیم، اصلاً بناهای تاریخی برام غریب بودن.»

او در ادامه مرمت را چنین تعریف کرد: «مرمت برای من یعنی زندگی. یعنی چیزی که دارد از دست می‌رود را دوباره زنده کنید، اما با احترام به گذشته‌اش. بازسازی یک چیز جدید است، اما مرمت یعنی شنیدن صدای تاریخ و کمک به اینکه همچنان شنیده شود.»

پارسی سپس به علاقه‌مندی‌های اولیه خود اشاره کرد: «من از ابتدا شیفته نقاشی بودم. بیش از آنکه به معماری فکر کنم، با تابلوهای هنرمندانی چون سزان، ونگوگ، سهراب لوترک و گوگن زندگی می‌کردم. اینان برای من درخشان‌ترین دوره نقاشی اروپا را نمایندگی می‌کردند. هنوز هم در دفتر کارم به جای نقشه‌های معماری، نقاشی‌های این بزرگان را به دیوار زده‌ام؛ چرا که باور دارم نقاشی آنها افقی تازه در دیدن جهان می‌گشاید.»

هیچ تصویری از تاریخانه ندیده بودم

او افزود: «ترم اول که بودم، هرچند تمرین‌ها چندان پیچیده نبود، اما چون دست من قوی بود و طراحی می‌کردم، توجه استادان را جلب کردم. ترم دوم همراه دوستم، دکتر منصوری ــ که آن زمان همکلاسی‌ام بود ــ به سراغ نخستین تجربه میدانی رفتم. از او خواستم به دامغان برویم تا مسجد تاریخانه را ببینیم؛ قدیمی‌ترین مسجد ایران، که مادرم از سوی پدری اهل همان شهر بود.»

پارسی از نخستین مواجهه خود با تاریخانه چنین یاد می‌کند: «پیش از سفر، هیچ تصویری از تاریخانه ندیده بودم. وقتی به مسجد رسیدیم و قدم به آن گذاشتم، حیرتی وصف‌ناپذیر وجودم را فرا گرفت. این بنا ساده بود؛ ستون‌هایی قطور و رواق‌هایی بی‌پیرایه، بی‌هیچ تزیینی. اما آنچه دیدم، مرا تکان داد. از خود پرسیدم: چه چیزی در این بناست که پس از دوازده قرن هنوز چنین بر جان من اثر می‌گذارد؟ از همان لحظه مسیر زندگی‌ام عوض شد. دیگر نمی‌توانستم خطی بکشم مگر آنکه قوس‌های تاریخانه در ذهنم نقش بسته باشد.»

این تجربه اما به مذاق استادان خوش نیامد: «استادانم می‌گفتند: چرا به گذشته می‌چسبی؟ باید مدرن باشی. اما من باور داشتم آنچه در تاریخانه دیده‌ام، کیفیتی بی‌زمان است. چیزی که فراتر از تاریخ عمل می‌کند و هنوز می‌تواند الهام‌بخش معماری امروز باشد.»

او درباره مسیر علمی خود گفت: «آن زمان کتاب‌های اندکی وجود داشت. بیشترشان رویکردی عرفانی داشتند؛ مثل کتاب حس وحدت اردلان که بر وحدت در کثرت تأکید داشت. یا آثار استاد پیرنیا که اصولی برای معماری ایران برشمرده بود. اما هنوز برایم پرسش باقی بود: آن معمار قدیم وقتی با یک مسئله مواجه می‌شد، چگونه آن را حل می‌کرد؟»

پارسی نقطه عطف دیگری را هم روایت کرد: «استاد عزیزم، دکتر مرادی، که همواره او را مراد خود می‌دانم، مرا به دفتر کارش دعوت کرد. آنجا بود که به‌طور جدی وارد عرصه مرمت شدم. باور داشتم مرمت بهترین راه برای درک معماری گذشته است؛ زیرا هم سازوکار بنا را می‌شناسی، هم دشواری‌هایش را لمس می‌کنی، و هم درمی‌یابی معمار چگونه بر مشکلات غلبه کرده است.»

او نخستین تجربه‌های میدانی خود را این‌گونه بازگو کرد: «پیش از ورود رسمی به دفتر دکتر مرادی، همراه دوستانم به بافت‌های تاریخی می‌رفتیم. از بناها نقشه‌برداری می‌کردیم و ترسیم آنها خود برایمان نوعی درس و تفریح بود. بعدها با دفتر دکتر مرادی در مرمت بافت تاریخی نایین همکاری کردم. نایین برای من یک آزمایشگاه زنده بود؛ شهری با محلات سالم و آثار گوناگون از دوره‌های صفوی و قاجار. سه سال در آنجا بیش از پنجاه بنا را بررسی و مرمت کردیم؛ از خانه پیرنیا گرفته تا مسجد جامع و نارنج قلعه. هرکدام درس بزرگی به من داد.»

معماری همانند زبان عمل می‌کند

او از تجربه‌های محمدیه نیز گفت: «در محمدیه، مسجدی را دیدم که برخی معتقد بودند پایه‌های آن به پیش از اسلام می‌رسد. آنجا دریافتم که معماری پیوندی عمیق با تاریخ و زبان مردم دارد. همین تأمل‌ها مرا به این نتیجه رساند که معماری نوعی زبان است. همان‌گونه که لهجه‌های متفاوت زبان، گویای تفاوت‌های فرهنگی‌اند، تفاوت در معماری شهرها نیز زبان گویای تاریخ و فرهنگ آن‌هاست.»

پارسی تأملات خود را چنین ادامه داد: «هرچه بیشتر پیش رفتم، بیشتر دریافتم که معماری همانند زبان عمل می‌کند. این مرا به مطالعه زبان‌شناسی کشاند؛ از سوسور تا چامسکی. امروز باور دارم تمام برون‌ریزهای ذهن ما ساختار زبانی دارد؛ حتی دیدن ما، شنیدن ما و تجربه زیسته ما زبانی است. به همین دلیل است که معماری را نیز می‌توان همچون زبان فهمید و آموخت.»

او برای روشن‌تر کردن این نگاه، خاطره‌ای تعریف کرد: «یک‌بار در جنگل‌های بلده، بوته‌ای زرشک را با خرس اشتباه گرفتم. بعدها دریافتم که ذهن من یک اشتباه دال و مدلولی کرده بود. این نشان می‌دهد که حتی دیدن ما هم زبانی است. همان‌طور که در یک فرهنگ لغت، یک واژه ده‌ها معنا دارد، در تجربه زیسته نیز هر نشانه گستره‌ای از معنا را با خود می‌آورد.»

پارسی در پایان گفت: «ما دنیا را از خلال زبان مادری خود می‌شناسیم. برای همین است که شنیدن زبان مادری هیچ انرژی‌ای نمی‌خواهد، اما هر زبان دیگری نیازمند صرف انرژی است. حتی در مهاجرت، سن پایین‌تر به این دلیل آسان‌تر است که زبان دوم مجال بیشتری برای جایگزینی با زبان مادری دارد. این همان چیزی است که معماری را برای من به زبان بدل کرد؛ زبانی که هویت، فرهنگ و منش ما را شکل می‌دهد.»

ارسال نظر

آخرین اخبار