امید، فلسفهای برای زیستن و مقاومت
کتاب «اصل امید» تنها اثری نظری نیست؛ بلکه فراخوانیست برای زیستن با دیدی دیگر. امید، از نگاه بلوخ، نه سادهلوحی است، نه انکار واقعیت. بلکه تعهدی است به آیندهای که هنوز نیامده.

ارنست بلوخ (۱۸۸۵–۱۹۷۷)، فیلسوفی آلمانی، مارکسیست، و معاصر بحرانها و جنگهای قرن بیستم بود. او شاهد سقوط امپراتوریها، دو جنگ جهانی، ظهور فاشیسم، تبعید و جنگ سرد بود. در چنین جهانی، نوشتن درباره امید نه تنها عملی فلسفی که اقدامی شجاعانه و سیاسی بود. کتاب عظیم «اصل امید» (Das Prinzip Hoffnung)حاصل کار چندین دهه بلوخ است؛ اثری در سه جلد و بیش از هزار صفحه که از فلسفه، روانشناسی، اسطوره، هنر، دین، و سیاست عبور میکند تا نشان دهد چگونه امید، نیرویی درونی و محرک برای کنش تاریخی بشر است.
در برابر نومیدی و پوچی حاکم بر ادبیات و فلسفه قرن بیستم، بلوخ سعی میکند نشان دهد که امید نه فقط یک نیاز روانی بلکه عنصری بنیادی از هستی انسانی است. او برخلاف متفکرانی چون نیچه یا هایدگر، که بیشتر به شکست، ترس، یا مرگ توجه داشتند، نگاه خود را به سوی آینده، پویایی، و امکانهای نهفته در تاریخ معطوف میکند.
یکی از مفاهیم کلیدی در این کتاب، «ناتمامی جهان» است. بلوخ مینویسد: «جهان هنوز ناتمام است؛ و انسان، تنها موجودیست که با آگاهی از این ناتمامی، در پیِ ساختن آیندهای نو برمیآید». از نگاه بلوخ، انسان با ظرفیت رؤیاپردازی و تخیل، مدام در حال عبور از وضعیت فعلی به سوی آن چیزیست که باید باشد. این حرکت، صرفاً آرزویی ذهنی نیست، بلکه سرچشمه تمامی انقلابها، جنبشهای اجتماعی و پیشرفتهای فرهنگی است. در همین معناست که او میگوید: «امید، عمیقترین نوای هستی است».
برای بلوخ، هر انسان حامل نوعی «میل به چیزی بهتر» است؛ حتی در افسانهها، اسطورهها، دینها، ادبیات، هنر، و رؤیاها، این میل به تحقق یک زندگی کاملتر، عادلانهتر و انسانیتر را میتوان دید. در نظر او، حتی آرمانشهرها (یوتوپیاها) نیز حامل بخشی از این آینده تحققنیافتهاند.
یکی از ویژگیهای برجسته اندیشه بلوخ، تمایز او میان امید زنده و ایدئولوژی خشک است. او نسبت به نظامهای بسته فکری، چه در قالب مارکسیسم ارتدوکس و چه در شکلهای دینی هشدار میدهد. امیدی که بلوخ در این کتاب از آن سخن میگوید، امیدی زنده، رهاییبخش و گشوده به آینده است؛ نه وعدهای برای اطاعت، که نیرویی برای دگرگونی.
بلوخ مارکسیسم را از زاویهای اگزیستانسیالیستی مینگرد. او معتقد است که تحلیل مادی از تاریخ کافی نیست، بلکه باید روانشناسی، فرهنگ و رؤیاهای جمعی را نیز جدی گرفت. برای او، مارکسیسم تنها زمانی زنده است که بتواند با زبان امید و آرزو سخن بگوید.
یکی از جذابترین بخشهای کتاب، بررسی آرزوها و امیدها در سنتهای دینی و فرهنگی است. بلوخ برخلاف بسیاری از مارکسیستهای همعصر خود، نگاهی پیچیده و غیردوگانه به دین دارد. او میگوید در دل بسیاری از روایات دینی، پیامهایی رهاییبخش و آرمانی وجود دارد که اگرچه در قالب الهیاتی ظاهر شدهاند، اما جوهر آنها انسانی و اجتماعی است. برای نمونه، او از مفهوم «پادشاهی خدا» در انجیل نه بهعنوان وعدهای آسمانی، بلکه بهمثابه رؤیایی دربارهی عدالت زمینی یاد میکند.
بلوخ همچنین به رؤیاها، افسانهها و هنر بهعنوان منابعی از امید نگاه میکند؛ منابعی که در آن انسان، از دنیای واقعیِ ناعادلانه میگریزد، اما در همان حال آیندهای دیگر را تصور میکند. از این رو، کتاب مملو است از تحلیلهایی در باب افسانهها، ادبیات و هنر از دانته و گوته تا کییرکگور و داستایوسکی.
بلوخ در جلد سوم کتاب، از امید انقلابی سخن میگوید. او مینویسد که امید تنها زمانی معنادار است که به کنش منتهی شود. امیدِ واقعی، در مقابل پذیرش وضع موجود میایستد و انسان را به بازیگری در صحنه تاریخ فرا میخواند. برای بلوخ، امید نه گریز از واقعیت، بلکه مداخله در آن است. او از ما میخواهد نه فقط درباره آنچه هست، بلکه درباره آنچه میتواند باشد بیندیشیم. بلوخ با واژگانی نو مینویسد: «جهان را باید از آینده فهمید، نه از گذشته». این نگرش، فلسفه را به نوعی پروژه اخلاقی و سیاسی بدل میکند: فلسفهای برای زیستن، برای مقاومت، و برای شکل دادن به آینده.
«اصل امید» با وجود حجم و دشواریاش، در سالهای اخیر دوباره مورد توجه قرار گرفته است؛ بهویژه در زمانهایی که بحران، جنگ، بیعدالتی، و احساس بیقدرتی بر افق فکری جامعه چیره میشود. اندیشمندانی چون یورگن هابرماس، فردریک جیمسون، تری ایگلتون، و حتی بسیاری از الهیدانان رادیکال، از بلوخ تأثیر گرفتهاند. بلوخ را میتوان در کنار متفکرانی چون والتر بنیامین، هانا آرنت و پاول ریکور، جزو فیلسوفانی دانست که فلسفه را به دغدغههای زیستی، تاریخی و سیاسی پیوند زدهاند.
کتاب «اصل امید» تنها اثری نظری نیست؛ بلکه فراخوانیست برای زیستن با دیدی دیگر. امید، از نگاه بلوخ، نه سادهلوحی است، نه انکار واقعیت. بلکه تعهدی است به آیندهای که هنوز نیامده، اما با کنش ما ممکن میشود. در روزگاری که نومیدی بهسادگی لباس واقعبینی به تن میکند، بازخوانی بلوخ و اندیشه امید او، ما را به یاد میآورد که فلسفه نیز میتواند منبع نیرویی برای تغییر باشد. بلوخ با صدایی فلسفی، اما انسانی، به ما میگوید: «حتی تاریکترین شب نیز، سرانجام به سپیدهدمی میرسد، اگر در دل ما، شعله امیدی روشن بماند».
منبع: ایبنا